شهید

جعفر برزگر

شنبه, 23 تیر 1397 11:55 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در تاریخ 1/6/1347 در روستای ملاباشی واقع در 2 کیلومتری شهرستان اردبیل پسری به دنیا آمد که نام او را جعفر گذاشتند. پدرش خسرو برزگر و مادرش زیور شبهازی 4 فرزند پسر و دو فرزند دختر داشتند که جعفر چهارمین فرزند آن خانواده بود.

 

زندگينامه: 

شهید جعفر برزگر
در تاریخ 1/6/1347 در روستای ملاباشی واقع در 2 کیلومتری شهرستان اردبیل پسری به دنیا آمد که نام او را جعفر گذاشتند. پدرش خسرو برزگر و مادرش زیور شبهازی 4 فرزند پسر و دو فرزند دختر داشتند که جعفر چهارمین فرزند آن خانواده بود. با آنکه پدر و مادرش بی سواد بودند، اما خانواده ای مذهبی و دینی بودند که در روستا زندگی فقیرانه ای داشتند. آنها برای تامین نیازهای زندگی خود از کوچک و بزرگ در خانه به قالی بافی مشغول بودند و بدین وسیله کمک می کردند تا یک زندگی آبرومندانه برای خود فراهم نمایند.
پدر کشاورز بود و مادر خانه دار. اما اگر بچه ها قالی بافی نمی کردند، حتماً دچار مشکل می شدند. البته زندگی در این روستا نه تنها برای خانواده جعفر بلکه برای همه روستائیان به سختی می گذشت تا این که دوران مدرسه فرا رسید و جعفر به همراه چند تن از بچه های روستا در شهر اردبیل و در مدرسه ایران دخت سابق که امروزه مدرسه شهید رجب زاده نامیده می شود، ثبت نام کرد. فاصله زیاد روستا تا مدرسه را با پای پیاده می رفتند و زمستان های سخت اردیبل را به سختی پشت می گذراندند. جعفر از دوران دبستان با زحمت و تلاش فراوان به خانواده کمک می کرد. او حتی با آن که کوچک بود اما خرید نان خانواده را بر عهده گرفته بود و هر روز از شهر نان خانواده را تامین می کرد. زندگی آنها چندان فرقی نکرده بود و همچنان با مشکلات فراوان روبرو بودند.
دوران راهنمایی را در اردبیل و مدرسه راهنمایی شهید رجب زاده شروع کرد. نبود امکانات اقتصادی و مشکلات مالی خانواده باعث شد مدرسه را ترک کرده و به قالی بافی مشغول شود. البته برای مدتی عصرها در مدرسه شبانه تحصیلات خود را ادامه داد. اما این مدت نیز دوام چندانی نداشت. تا این که کاملاً به کار و زندگی چسبید تا مشکلات خانواده خود را مرتفع نماید. ده ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و او بعد از انقلاب با حضور در مسجد و پایگاه محله و راهپیمایی ها با آرمان های انقلاب آشنا شد. مدتی طول نکشید که جنگی نابرابر به جمهوری اسلامی تحیمل شد و جعفر به همراه جوانان روستا در پایگاه روستا دور هم جمع شدند و به فراگیری آموزش های عقیدتی و نظامی پرداختند.
بعد از شهادت بدیر نجف زاده که اولین شهید روستا بود، عزم خود را برای حضور در جبهه ها جدی ساخت. با احمد رنجبر، سعید حسین زاده، عارف عسگری و دیگر نوجوانان روستا دوست بود و ارتباطات صمیمانه ای داشتند.
از بچگی عادت کرده بود که به خانواده کمک کند. در هیمن راستا در همه کارهای خانه سهیم می شد. خصوصاً بعد از مرگ پدر و مادرش سعی می کرد که به برادران و خواهران خویش با تمام وجود کمک کند. با همسایه شان ام لیلا که خانواده فقیر داشتند، ارتباط صمیمانه ای برقرار کرده بود. به طوری که همیشه از لقمه های لذیذ ام لیلا تعریف می کرد تا همسایه فقیر شان را خوشحال سازد.
او که پدر و مادر خود را از دست داده بود، به برادران و خواهران و شوهر خواهرانش احترام قائل می شد. حضور او در پایگاه بسیج و فعالیت های انقلابی، آگاهی او را افزایش داده بود و علی رغم سن کم، او را به باور و یقین کامل رسانده بود. به طوری که طرفدار سرسخت ولایت فقیه بود. عاقبت وقتی که هنوز دوران خدمت سربازی نشده بود، در قالب بسیجی به همراه پسردایی اش صدر شهبازی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. مدتی از هر دو نفر آنها خبری نشد. تا این که صدر شهبازی از اسارت آزاد گشت. اما خبری از جعفر برزگر تاکنون به دست خانواده نرسیده است.
او که در برابر مشکلات فردی صبور بود و خیلی دلش می خواست که کاش امکاناتی فراهم شود تا تحصیلات خود را ادامه دهد، عاقبت با انتخاب جبهه و اشتیاق برای دفاع از خاک و ناموس و و طن خویش، علاقمند به شهادت در راه وطن شد و جبهه چنان او را متحول ساخت که به درخواست تمام فامیل و آشنایان خصوصاً خواهرانش مبنی بر نرفتن به جبهه پاسخ منفی داد و جهت حضور در جبهه و ادامه راه شهید بدیر نجف زاده که از صمیمی ترین دوستانش بود، چندین مرتبه به جبهه رفت. او آر.پی.جی زن قهاری بود که با تمام وجود به شکار تانک های دشمن می پرداخت و اینگونه انتقام دوستان شهیدش را از دشمن متجاوز می گرفت. او که می دانست مملکت در آن موقع حساس نیاز به حمایت از طرف مردم دارد به همه آشنایان و خانواده توصیه می کرد که در صورت شهادت او سنگر او را خالی نگذارند.
جوانی عاقل، با معرفت و به درد بخور بود که هم در روستا و هم در جبهه با تلاش و خستگی ناپذیری سعی می کرد که تمام مشکلات زندگی شان را حل کند و همه را جذب خود کند. بسیجی شجاع، روستایی زحمتکش و جوان دلیری بود که 13 ماه در جبهه در خدمت نیروهای اسلام بود تا این که در تاریخ 12/7/1362 در جزیره مجنون و در خاک عراق در درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید.
تاکنون خبری از جسد ایشان و سرنوشت ایشان به دست خانواده نرسیده است و سال های سال است که خانواده اش منتظر بازگشت او هستند. اما گذشت زمان و روشن شدن وضعیت اسرا و مفقودین نشان      می دهد که ایشان نیز مثل برخی از شهدای ایرانی هستی خود را این گونه تقدیم وطن کرده است تا با نگذاشتن اثر خود نام ایران را برای همیشه جاوید کنند. اینک خانواده او یک آرزو دارند و آن این که ای کاش جنازه او پیدا شود تا در روستای خود او را دفن کنند و خواهرنش غم غربت 27 ساله را برای او مرثیه کنند.
روحش شاد وراهش مستدام باد.

خواندن 1248 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family