شهید

شفیع باقری زنده دل

شنبه, 23 تیر 1397 11:45 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهید شفیع باقری در دومین روز از دهمین ماه سال 1336 در اردبیل متولد شد در آن زمان که سرمای زمستان بیداد می کرد گرمی تولد نوزادی پسر کانون خانواده را گرمای زیادی بخشید.

 

زندگينامه: 

شهید شفیع باقری در دومین روز از دهمین ماه سال 1336 در اردبیل متولد شد در آن زمان که سرمای زمستان بیداد می کرد گرمی تولد نوزادی پسر کانون خانواده را گرمای زیادی بخشید.

وی سومین فرزند خانواده بود پدرش یوسف و مادرش حکیمه توکلی غریبانی بود.

پدر بزرگ و پدر شهید به کار علافی حبوبات به صورت عمده فروشی مشغول بودند آنها در محله ی علیّه  که شاهراه اصلی شهر در آن زمان از آنجا و از محله زینال بود ساکن بودند چون در آن زمان خیابان اصلی نبود بنابراین آنجا به عنوان مرکز تجاری و جایی بود که خرید و فروش در آنجا رونق داشت، خانواده ی شهید در آن زمان از نظر اقتصادی در وضعیت مناسبی بودند. و از لحاظ سرمایه نیز جزو سرمایه داران شهر بودند. من (ناطق) خدوداً 10 ساله بودم تفاوت سنی من با شفیع حدود 6 سال بود.

در آن سالها بود که پدر بزرگ شهید مریض شد و اجناسی را که خریداری شده در دستشان ماند و ضرر کرد و باعث شد که آنها کم بیاورند . به همین علت پدر شهید با یک سری مشکلات روبرو شد و چون تمام مشکلات خانواده به عهده پدر و مادر شهید بود بنابراین وضع آنان نسبت به گذشته بدتر شد.

شفیع با توجه به اینکه در آن زمان مهد کودک وجود نداشت بنابراین از همان ابتدا در خانه نزد پدر و پدر بزرگشان به آموزش مقدماتی قرائت قرآن همت گماشت.

بعداز آن که زمان وقتی موعد مدرسه شهید شد وی را در مدرسه دیباج ثبت نام نمودند وی اولین روز مدرسه اش را به همراه مادرش آغاز کرد از همان ابتدا با شوق و اشتیاق به درس خود گوش می داد و تکالیف خود را به نحو احسن انجام می داد.

شهید از همان ابتدا با دوستان و آشنایان و خانواده خود خوش رفتار بود با همکلاسی های خود بعد از درس به مطالعه و بازی مشغول می شد و همچنین بر پدر خود در کارهایش کمک می کرد.

شفیع قبل از اینکه به سن تکلیف برسد یعنی از حدود 12 سالگی به بالا تمام واجبات خود را ادا می کرد و فرایض دینی را به جا  می آورد و در مجالس و برنامه مذهبی شرکت می کرد خصوصاً ایام شهادت ائمه معصومین که بازارها تعطیل می شد و چون خانواده وی نیز یک خانواده مذهبی بود و جز خانواده های سر شناس اردبیل بود و با بزرگان شهر نیز همکاری تنگاتنگ داشت بنابراین همگی در مراسمات شرکت می کردند. در آن زمان آیت اله موسوی اردبیلی در مسجد میرزا علی اکبر نماز را به جا می آورد و شهید شفیع به همراه پدر و پدر بزرگش حاج حیدر در پشت سر وی نماز می خواندند. خانواده شهید با آیت اله موسوی اردبیلی رابطه اخوت و برادری داشت. آن موقع که آیت اله اردبیلی می خواست جریانات طلاق را برگزار کند چون پدر و خانواده شهید افراد مومن و عادی بودند از آنان می خواست که در آن مراسم شرکت و به عنوان شاهد حضور داشته باشند. دوران نوجوانی شهید که آغاز شد وضع پدر بزرگ وی به وخامت گذاشت و چون اکثر کارهای بازرگانی بر عهده ایشان بود و از طرف دیگر قیمت کالاهایی را که خریداری کرده بودند افت کرده و ضرر و زیان هنگفتی به ایشان وارد کرد از آن پس وضعیت اقتصادی خانواده رو به تضعیف بود.

با آغاز دوران نوجوانی شفیع در مدرسه راهنمایی ارباب زاده قبلی (ابوذر فعلی) نام نویسی کرد و در آنجا مشغول به کار تحصیل شد در این دوران نیز شفیع موفق بود. وی تا سوم راهنمایی درس خواند و بعد از آن به علت مشکلاتی که خانواده بدان دچار شده بود (مریض شدن پدر بزرگ و همچنین افت قیمت کالاهایی که در انبار داشتتند) ایشان مجبور به ترک تحصیل شد.

شهید در این دوران غیر از درس خواندن به شغل فرش بافی و نقشه کشی و طراحی فرش نیز  می پرداخت و همچنین به فعالیت در نزد پدر بزرگ نیز می پرداخت.

شخصیت شهید شفیع از همان دوران 13 یا 14 سالگی متحول شد و ایشان پر تلاش و مسئولیت پذیرتر شدند و تمام واجبات دینی را بدون نقص ادا می کردند.

در این دوران اوقات فراغت خود را در مساجد وهیئت ها عزاداری و پایگاه ها می گذراند و بعضاً نیز با دوستان به گردش و بعضاً نیز با دوستان به گردش و تفریح می رفت.

ایشان نه تنها با خانواده بلکه با همه دوستان و آشنایان خوش رفتار و مهربان و صمیمی بود و به خانواده نیز همیشه احترام می گذاشت و در تمام کارهایی که احساس می کرد نیاز باشد کمک می کرد و خیلی متواضع بود.

با خویشاوندان و همسایگان صمیمی و مهربان بود و بعضاً دیده می شد به افراد مسن و پیر و ضعیف کمک می کند همه اطرافیان، ایشان را فردی متدین و متشخص می شناختند و به او احترام می گذاشتند. از دوستان ایشان در این دوران می توان 1- حاج محمد ملکی (رئیس جامع اسلامی بازاریان)- 2- آقای علی بابا کشی زاده – 3- بهمن قصاب زاده (معلم) که همه آنها افراد متدین و انقلابی و طرفدار حضرت امام و انقلاب بودند.

بیشترین احترام را شهید به والدین و خانواده خود می گذاشت و همچنین چون با آیت اله مروج نشست و برخاست داشت بنابراین به وی نیز ارادت و علاقه خاصی داشت.

ایشان در کنار پدرشان و پدر بزرگشان فردی متدین و مذهبی و آگاه به مسائل سیاسی بار آمده بود چون پدر بزرگ وی با آیت اله مروج و آیت اله مسائلی رابطه تنگاتنگ داشت شهید شفیع نیز در کنار آنها تقریباً تمامی فساد و ظلم های رژیم شاهنشاهی را می دانست به همین خاطر در دوران انقلاب جزو فعالانه در صحنه انقلاب و راهپیمایی و تظاهرات شد.

بعداً در دوران انقلاب (57 و 56) که شفیع در ان زمان 21 ساله بود با توجه به اینکه خانواده وی با آیت اله موسوی اردبیلی رابطه داشتند بنابراین از سرگذشت امام خمینی خبر داشتند. قبل از این جریان یک روز شفیع قرآن می خواندند که قرآن را صحنه می کرد که یک عکسی از لای قرآن درآمد از پدرم پرسید پدرم جواب داد عکس امام است اگر کسی از این عکس خبردار شود خانواده ما را نیست می کنند. این شخصی است که از حوزه قیام کرد و تبعیدش کردند و از سال 42 علیه رژیم پهلوی فعالیت می کند. چون در آن زمان در ایام شهادت ائمه فقط بازار مغازه ها را می بست و مغازه هایی که در کوچه ها بود باز می ماند پدر شهید شفیع تنها فردی بود که مغازه اش را می بست و بعد از بستن مغازه به همراه پدر و شفیع می رفتیم به مسجد میر صالح قبل از ظهر رفته بود بعد می آمدیم مسجد جامع که در انجا سید مسلم محدث خلخالی سخنرانی می کرد و بعد در مسجد عالی قاپو پای صحبت های آیت اله مروج می نشستیم و در آنجا به سخنرانی ها گوش می دادیم و بعد از آنجا به مسجد نواب صفوی نماز مغرب را می خواندیم و در مراسم تفسیر وی نیز شرکت کرده بعد به خانه بر می گشتیم.

بعد از ترک کردن و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شهید در مغازه در مغازه حاج محمد ملکی به پارچه فروشی مشغول شد و همچنین در دبیرستان شریعتی به عنوان دفتریار مشغول فعالیت گردید و از این طریق در مقابل منافقین ضد انقلاب که قصد انحراف دانش آموزان را داشتند دفاع می کرد که چندین بار نیز از سوی منافقین تهدید شده بود.

شهید شفیع متولد سال 1334 بود و در ان زمان از خدمت سربازی معاف شده بود ولی به صورت بسیجی به خدمت اعزام شد. در این دوران شهید دوستان فرهنگی و انقلابی زیادی را برای خود پیدا کرده بودند که از آنها      1- آقای نوشیار (رئیس آموزش و پرورش و رئیس دبیرستان شریعتی سابق)       2- محمد آشنازی (رئیس اداره حراست آموزش و پرورش ناحیه ناحیه 2)       3- جناب سرهنگ بهزاد (مسئول تدارکات تیپ)

همیشه در مواقع رویارویی با مشکلات به خدا توکل می کرد و در مقابل مشکلات ایستادگی می کرد. رفته، رفته تظاهرات و قیام مردم آشکار گردید و قیام مردم قم شروع شد و در اربعین شهدای قم قیام مردم تبریز آغاز گردید که مردم را به قتل عام کشیدند و بعد از آن در اردبیل بازار بسته شد و در یزد نیز شروع شد و در سراسر ایران اعتراض و قیام شروع شد.

اربعین شهدای یزد در مسجد میرزا علی اکبر که عزاداری بود نیروهای ارتش نیز در آنجا مستقر بودند در میدان عالی قاپو آقای سید غنی اردبیلی سخنرانی می کرد مردم درخواست کردند که آقای مسائلی صحبت کند که در آن جریان اولین شعار مردم (درود بر خمینی- مرگ بر این سلطنت پهلوی) گفته شد یک عده نیز در این جریان ترسیده و از پنجره بیرون پریده بودند بعد از آن اعلام کردند که بعد از ظهر آقای مسائلی صحبت خواهد کرد این جریان احتمالاً خرداد ماه 57 اتفاق افتاد و مردم اولین تظاهرات را بدون ترس و واهمه آغاز کردند.

در این دوران شهید آرزو داشت تشکیل خانواده داده و اولاد سالم تربیت کند که در خدمت جامعه باشند ولی بعد از اینکه جنگ شروع شدایشان این آرزو را نادیده گرفته و با اصرار و پافشاری خودش به جبهه اعزام شد تا در مقابل دشمنان متجاوز دفاع کند. دوست داشت در آینده جزو بازاریان و فرش فروشان اردبیل باشد.

ماه مبارک رمضان بود، حجت الاسلام حسن پور به اردبیل آمده بود بعد از سخنرانی، آقای مسائلی و آیت اله مروج صحبت کردند که تا 12 شب کنید- آقای حسن پور روحانی مبارزه  بود که رژیم شاه را رسوا کرد که بعد از سه روز ایشان را دستگیر کردند مردم در خانه آقای مسائلی تحصین کردند چون مهمان آقای مسائلی بود و مردم شورش کردند و در چهار راه مشروب خانه ها را به هم ریختند و شکستند. من در دانش بودم که شفیع بدون کفش و پا برهنه می آید گفتم برو کفش بپوش چون خانه خاله ام نزدیک بود گفتم اگز تو را پا برهنه ببینند می فهمند که جزء شورشیان هستی وی با حرف من رفت به خانه خاله از آن درگیری و شورش عظیمی صورت گرفت که در آن روز بهروز یحیوی شهید شد.

در اربعین شهدای یزد بود پدرم قرار بود آن روز مغازه را باز کند ولی شب شفیع کلیدهای مغازه را از جیب پدرم برداشته بود تا پدرم نتواند آن روز مغازه را باز کند و آن روز مغازه تعطیل شود.

بالاخره بعد از تظاهرات و راهپیمایی های زیاد انقلاب پیروز شد. شب ها در کوچه ها نگهبانی می داد و در مقابل ضد انقلابیون شاه پرست به برپایی برنامه های مذهبی و حمایت از رهبری و دفاع از آرمان های انقلاب همت می گماشت و تلاش زیادی می کرد تا ضد انقلابیون نتوانند روی مردم اثر گذاشته و آنان را تضعیف نمایند. بعد از این دوران شفیع در مغازه حاج محمد ملکی مشغول به کار شد و در برنامه های حکومتی که اعلام می کردند تا مغازه ها را بسته و در مراسمات مذهبی و سخنرانی ها شرکت نماید.

شفیع در سال 1359 که قرار بود ازدواج نماید به خاطر شروع جنگ از ازدواج منصرف شد و با توجه به ایام یاد شده که مصادف با فعالیت های گروه های سیاسی از جمله منافقین- توده ای و چریک های فدائی بود آنها سوء استفاده می کردند و با مظلوم نمایی و تجمع در خیابان ها و در حالی که در ظاهر امام را قبول می کردند و در باطن ضد در انقلاب فعالیت می کرند و وقتی می دیدند که مردم امام را شناخته و ایشان را شخصی می دانند که مورد پسند و قبول خودشان است بنابراین بر علیه امام و انقلاب فعالیت می نمودند.

مردم امام و یاران وی را از جمله آیت اله بهشتی- رفسنجانی و آیت اله طالقانی را شناخته بودند و همچون امام نیز به آنها اعتماد داشتند ولی دشمنان انقلاب شروع به تضعیف کردن مردم پرداختند و باعث شد که مردم به بعضی از یاران امام شک کرده و در بین ایجاد شبهه نمایند.

شفیع با من (ناطق) به بازار رفتیم و با گفتن اله اکبر جمع آنها را پراکنده کردیم وقتی برگشتیم شفیع مرا تحصین کرد که جرأت پیدا کردی از آن پس من به همراه وی در محلات پاسداری می کردیم تا اینگونه دین خود را به وطن ادا کنیم. در آن موقع قدیر شهید شده بود.

بارها با آغاز جنگ می خواست به جبهه برود که آیت اله مروج نمی گذاشت و می گفت شما قربانی خود را داده اید در نزد والدین خود بمانید.

شهید شفیع اعتقاد داشت که دفاع از وطن وظیفه تک تک هموطنان می باشد. علی رغم اینکه برادر وی قدیر باقری در سال 31/6/1358 به شهادت رسیده بود وی تصمیم گرفت به جبهه اعزام بشود و از آن طریق به کشور خدمت کند.

همیشه توصیه می کرد که در مقابل منافقین ضد انقلاب که قصد بدنام کردن حضرت امام و اهداف انقلاب را دارند ایستادگی کنید و در مقابل دشمنان متجاوز که قصد دارند خاک وطن را اشغال کنند تا پای جان مقاومت نمائید.

بالاخره شهید شفیع به حرف هیچ کس گوش نداد و تصمیم  خود را مبنی بر رفتن به جبهه گرفت آن روز اعزام بزرگی از حیاط سپاه بود و شفیع رفت که اعزام بشود. خانواده از آیت الله مروج می خواستند که شما با رفتن وی مخالفت کنید شاید به حرف شما گوش دهد وی نیز این کار را کرد و گفت شما دین خود را به وطن ادا کرده اید و با توجه به اینکه پدرت از نظر روحی و قلبی ناراحت است بمان و به او کمک کن.

وی جواب داد که امام فرموده که در منطقه جنگی حضور یابید و تقویت نیرو نمائید بنا به فرمایش امام من هم تصمیم گرفته ام و رفتنم قطعی است و منصرف نمی شوم. وقتی حاج آقا مروج دید که وی به هیچ وجه منصرف نمی شود خودش منصرف شد.

در آن روز شفیع خواست که با من (ناطق) خداحافظی کند من با وی روبوسی نکردم. رفت و از آن طرف اتوبوس آمد و گفت چه خداحافظی بکنی و چه نکنی من می روم.

وی یک بسیجی واقعی و بی ریا بود صادق و خاکی در جبهه هم مانند سایر مراحل زندگی اش مرتب و منظم. یکی از همرزمانش می گوید که ما روزی ندیدیم که شهید کلاه آهنی خود را بردارد وقتی هم علت این کارش را جویا شدیم می گفت امام گفته احتیاط کنید تا بیجا تلف نشوید بلکه بتوانید دشمنان زیادی را به هلاکت برسانید و مغلوب کنید.

وی در عملیات رمضان شرکت نمود. عملیات رمضان در منطقه شلمچه بود آنجا برای اردبیلی ها واقعاً قتلگاه شد چون اکثر جوانان اردبیلی در آنجا به شهادت رسیدند.

با توجه به اینکه بنده (ناطق باقر) به عنوان مسئول برگزاری مراسم شهدا بودم اکثر گردان مصطفی خمینی مفقود شده اند و بعد از 17 سال جنازه آنها را تحویل دادند که بعضی از آنها هنوز پیدا نشده اند.

سه یا چهار روز قبل از شروع عملیات با تلفن صحبت می کردیم که گفت اگر شهادت نصیب نشود به خانه بر می گردم به ما دلداری می داد که عراق شکست خورده نگران نباشید. فقط از پدر و مادر حلالیت می خواست. شفیع شخصی خادم بود و در طول عمرش به دوستان و وطن و خانواده و والدین خدمت کرد و در مدتی که کار می کرد فردی مهربان بود وی قبل از پیروزی انقلاب به عنوان نقشه کش و طراح نقشه فرش و استاد بود و بعد از پیروزی انقلاب جزء اعضای جامعه بازاریان و در آموزش و پرورش به عنوان دفتریار به طور شبانه روز خدمت می کرد و از همه وقت و ساعت خود در راه خدمت رساندن به خانواده کم نمی گذاشت. وی آن زمان حقوقی را که می گرفت همه را جمع می کرد و برای خانه لوازم خانگی می خرید. موقع آمدن از سرکار شیرینی می خرید و به خانه می آورد و با مادر و پدر و خواهرهایش بسیار مهربان بود.

شفیع خیلی منظم بود و مانند شهید بهشتی مظلوم زیست و مظلون مرد. ما در آن سال ها به مسجد می رفتیم عده ای از ضد انقلابیون و منافقین وقتی ما را می دیدند می گفتند که شفیع بی دیلی آمدند یک اصطلاح ترکی است یعنی کسی که زیاد اهل عبادت و غیره باشد یا می گفتند آخوند پرست ها آمدند شفیع می گفت توجهی نکن آنها با این حرف ها می خواهند روحیه ما را تضعیف کنند ما نباید اهمیتی بدهیم.

ما در حسرت ماندیم که نماز صبح ایشان قضا شود. اکثر مواقع پدر و مادرمان را نیز وی برای نماز صبح بیدار می کرد و همه با هم صبحانه می خوردیم. بعد از ایشان آن برنامه ها دیگر تکرار نشد.

خورشید با آن عظمت ندید که شفیع نماز صبحش قضا بشود.

شهید شفیع به مشهد و جمکران و قم خیلی علاقه داشت و آرزو داشت که پدر و مادر خود را به آنجاها ببرد از لحاظ معنوی نیز آرزو داشت در جامعه با نجابت زندگی کنند و به ارزش ها پایبند باشند و بی بند و بار نباشند.

از وصیت های شهید شفیع این بود که خانواده و دوستان من توجه کنند که اگر می خواهید در دنیا و آخرت سرباند و شاداب زندگی کنید ارزش های اسلامی را حمایت کنید و ارادتمند ائمه معصومین باشید و همیشه و در همه حال در نزدیکی آنان باشید. و در دفاع از ارزش های اسلامی و انقلابی و شهدا و حفظ آرمان های اسلامی و رهبری پیشقدم باشید. از مقام ولایت پشتیبانی کنید و اگر در آن مسیر حرکت کنید یقیناً پیروز خواهید شد در غیر این صورت گمراه می شوید و در دنیا و آخرت روسیاه خواهید بود.

چند تا از خاطرات شهید شفیع باقری از زبان همرزم وی آقای سعید آشکار:

با شهید شفیع در اردبیل و در مرکز آموزشی پیرزاده آشنا شدم. در عملیات بیت المقدس در کار پشتیبانی بود. وی شخصی پر تلاش و کوشا بود. با روحیه بلندی که داشت همیشه شب با کلاه آهنی می خوابید خیلی مرتب و منظم بود. صبح زودتر از همه بیدار می شد نمازش را می خواند و همه را برای نماز صبح بیدار می کرد.

در راهپیمائی ها و گشت شبانه همیشه جلوتر از همه بود خیلی مشتاق شهادت بود.

در عملیات رمضان در مرحله اول عملیات با هم بودیم مرحله اول عملیات به صورت گسترده حمله کردیم. دشمن در زمین تیر بار مخفی کرده بود از هر طرف حمله می کرد. پدافند هوایی- تیربار و غیره بعضی ها در مرحله اول مجروح شدند و بعضی شهید شدند. تیرماه یا مرداد ماه 1361بود.

از همان اول شوقی برای شهادت داشت که نمی شود گفت انگار از همان اول به او الهام شده بود. هر موقع صبح که از خواب بیدار می شدیم وی را بالای سرمان می دیدیم. 3 ماه با هم بودیم وی واقعاً عاشق امام حسین بود و به همه می گفت که ان شاء الله راه کربلا باز می شود و همگی به زیارت امام حسین می رویم. وقتی که می خواست عملیات بشود وی بیش از همه برای هر کاری آماده بود از همه پیشروتر بود. ما در مرحله دوم عملیات وارد خاک عراق شدیم برای اولین بار بود که ایران وارد خاک عراق می شد. در این عملیات دشمن خاکریز های مثلثی شکل درست کرده بود در منطقه عملیاتی شلمچه بود.

در هر نقطه از همه جلوتر  و آماده تر بود در رزم شبانه- کمین و غیره آماده تر از همه بود این برای من واقعاً تعجب آور است. وی در همین عملیات آنگونه که شنیدیم با تیر بار به شهادت رسیده بود.

خاطرات جبهه شهید شفیع باقری زنده دل از زبان همرزمش عبداله میرزاپور:

در سال 61 در عملیات رمضان همسنگر بودیم. ما قبل از اینکه اعزام بشویم در آموزشگاه پیرزاده آموزش می دیدیم به عنوان آمورش مقدماتی بسیج. البته برادرهای زیادی با هم بودیم. با شهید شفیع در یک دسته بودیم و نزدیک بودیم. با وی در آنجا آشنا شدم خیلی مخلص و نماز خوان بود شخصی بود که از ظاهرش معلوم بود یک بسیجی واقعی است. بعد از 25 روز آموزش به ما گفتند که فردا به منطقه اعزام می شوید ما با سپاه به تبریز اعزام شدیم یک روز در آنجا ماندیم و بعد با اعزام نیرو به تهران رفتیم از تهران با قطار به صورت دسته و گروهان و گردان به اهواز اعزام شدیم و در اهواز در مدرسه شهید براتی مستقر شدیم دو روز در آنجا ماندیم و بعد از آن باز هم دسته بندی کردند گردان ما گردان مصطفی خمینی بود ما را اعزام کردند به دارخوین ما در آنجا به چادرهایی رفتیم که در آنجا بر پا کرده بودند. بعد از دو سه روز دستور آمد که ما را به تیپ نور مامور دادند. تیپ نور تقریباً در حوالی شلمچه مستقر بود خطی را تعیین کردند و به گردان ما دادند و گفتند در این خط مستقر می شوید و فرماندهان ما را مشخص کردند ما مستقر شدیم.

شهید شفیع بعد از اینکه در آنجا مستقر شدیم و جایمان مشخص شد صبح اول از همه بیدار می شد و برای نماز و دعا حاضر می شد اتاق را آماده می کرد، چای می گذاشت و از همه زودتر کارهای سنگر را انجام می داد.

در سنگر دوستان با وی شوخی می کردند به وی می گفتند تو نور بالا می زی حتماً شهید می شوی. وی می خندید و می گفت من لیاقتش را ندارم. در آنجا هم همیشه لباس رزم بر تن- پوتین بر پا- کلاه آهنی بر سر- سینه خشابش را می بست و حتی با آن می خوابید. ما به وی می گفیتم آن را باز کن و راحت بخواب می گفت اینجا جبهه است اینجا باید آماده بخوابی.

حتی پوتین های برادران را واکس می زد. ما ناراحت می شدیم و می گفتیم ما راضی نیستیم چرا این کار را می کنی می گفت من می خواهم اینطوری خدمت کنم.

یک روز به ما اطلاع دادند که فردا شب عملیات می شود. عملیات رمضان در دو یا سه مرحله انجام شد. اولین مرحله از طرف پاسگاه زید بود که رفتیم و در عملیات شرکت نمودیم که در آن عملیات ما زیاد شهید و زخمی ندادیم. در مرحله او تمام چیزهایی که مد نظر عملیات بود فتح شد. ما در پشت خاکریزی که جهاد زده بود ماندیم و خوابیدیم شب چون به ما گفته بودند چیزی روشن نکنید به ما غذا دادند خوردیم صبح که شد بلند شدیم غذایی را دیدیم و گفتیم این غذا را چه کسی نخورده اگر نمی خورد ما بخوریم. برادر شهید شفیع با ما شوخی کرد و گفت در جبهه از این چیزها اتفاق می افتد. خلاصه دو سه روز ماندیم نیروی پشتیبانی آمد و ما به عقب برگشتیم تا استراحت کنیم بالاخره باز هم دستور آمد که مرحله دوم عملیات رمضان باز هم شروع می شود. هر موقع که غذای خوبی به ما می دادند می فهمیدیم که فردا کاری در پیش است یعنی در بین برادران اینجوری مرسوم بود که اگر اینچنین غذا بدهند فردا کار خیری در پیش است.

آن روز شهید شفیع با دیگر روزها فرق می کرد دیدیم که رو به قبله ایستاده و دعا می کند و نماز می خواند ما به او گفتیم که تو این سری شهید می شوی می گفت نه من لیلقتش را ندارم. بالاخره عملیات شروع شد و ما همه پخش شده بودیک و هر کسی پی کاری که من بیمارستان رفتم و در انجا خیلی از بچه ها دیدم که زخمی شده اند. دو سه روز در آنجا بستری بودم چون زخم من سطحی بود مرا مرخص کردند و ما به همان مدرسه برگشتیم از برادران پرسیدم که چه کسی مانده و چه کسی شهید شده اول برادران اسم شهید شفیع را آوردند و گفتند وی به شهادت رسیده است آن جور که برادران می گفتند خمپاره از روی کلاه آهنی به سرش خورده بود و وی به شهادت رسیده رسیده بود. و خاطره دیگری هم اینکه یک شب هوا خیلی گرم بود سنگر هم خیلی گرم بود ما در بیرون از سنگر استراحت می کردیم، گونیها را مانند حیاط درست کرده و در آنجا استراحت می کردیم که که ناگهان صدای شهید شفیع بلند شد و یک دفعه دیدیم که نور زیاد شده فریاد کشید بلند شوید توپ زندند. بلند شوید. بلند شدیم دیدیم منور زده اند. لباس های خیلی از بچه ها از جمله خود شهید شفیع سوخته بود. اگر شهید بیدارمان نمی کرد بیشتر بچه در آنجا می سوختند.

خاطره دیگری هم اینکه ما را داده بودند به کمین و مستقر شده بودیم که به ما دستور اکید داده بودند اگر حتی عراقی ها بیایند و شما را لگد کنند حق تیراندازی ندارید. یک روز شهید شفیع را خواب بدجوری گرفته بود ما به زور خودمان را نگه داشتیم. دو تا از برادران خوابیده بودند و شهید بیدار بود ما ترسیدیم و سر و صدا کردیم که شهید گفت سر و صدا نکنید که عراقی ها در راهند اگر بیایند ما را اینجا ببینند چون حق تیراندازی نداریم همه ما را قتل عام می کنند.

بالاخره شهید شفیع در تاریخ 2/5/1361 در شلمچه و در خاک عراق بر اثر اصابت خمپاره و ترکش به قسمت های مختلف بدنش به شهادت رسیده بود.

وی در مرحله دوم عملیات رمضا در خاک عراق به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای غریبان اردبیل می باشد.

روحش شاد و یادش گرامی باد  

خواندن 1426 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family