شهید

حسن رسول خانی

شنبه, 23 تیر 1397 09:34 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در سال یک هزار و سیصد و بیست یک خانواده عطا رسول خانی انتظار به دنیا آمدن کودکی را می کشیدند که با تولدش نشاط و شادی را به خانواده اش به ارمغان آورد چرا که اولین فرزند خانواده بود

 

زندگينامه: 

شهیدحسن رسول خانی
در سال یک هزار و سیصد و بیست یک خانواده عطا رسول خانی انتظار به دنیا آمدن کودکی را می کشیدند که با تولدش نشاط و شادی را به خانواده اش به ارمغان آورد چرا که اولین فرزند خانواده بود و اولین صدای گریه بچه ی زندگی مشترک این خانواده از خانه شان شنیده می شد که اسم این کودک را حسن نام نهادند و حسن علاوه بر خود، دارای سه برادر و یک خواهر هم شد وقتی شهید حسن در روستای قره قیه از توابع شهرستان مشکین شهر چشم به جهان گشود پدرش آقای عطا رسول خانی از طریق کشاورزی مایحتاج زندگی را رفع می کرد و مردی متدین و مذهبی بود و مادر شهید زنی به نام میناور جبارزاده بود که ایشان هم از خانواده ای خوب و مذهبی بود و زنی پاکدامن و با حُجب و حیا بودند و از لحاظ روابط اجتماعی هم در روستای قره قیه از احترام خاصی برخوردار بودند.
زمانیکه برای مصاحبه با خانواده این شهید رفته بودیم از اقوام شهید کسی قید حیات نبود و فقط اطلاعات مختصری از همسر شهید ( سرکار خانم مریم جوادزاده ) و آقای محمود (حسین آقا) علیزاده دوست دوران کودکی و یاور و برادر دوران جوانی شهید به دست آوردیم.
آقای محمود علیزاده از دوران خردسالی شهید چنین می گوید :
 من و شهید حسن رسول خانی از کودکی با هم بودیم و با هم بزرگ شدیم تا آن جایی که من اطلاع دارم و با توجه به نبود امکانات و نبودن مهد کودک در روستای قره قیه شهید حسن سابقه حضور در چنین مکانی را نداشت و اکثر این دوران از زندگی مان را من و شهید با هم یا در خانه آنها بودیم و یا در خانه ما و با هم بازی کودکانه می کردیم.
همسر شهید سرکار خانم مریم جوادزاده از دوران کودکی شهید چنین می گوید :
 من و شهید با هم پسر خاله و دختر خاله بودیم و از حال و روز هم خبر داشتیم و تا آن جایی که شنیدم پدر شهید از طریق کار در زمین کشاورزی شان نیاز خانواده را بر طرف می کرد و چندان وضع مالی شان تعریفی نداشت و همچنان از بدو تولد شهید تا زمان شهادت شهید هم، همچنان در روستای قره قیه زندگی می کردیم و شهید حسن، طبق معمول  و مثل بیش تر بچه های روستایشان در سن شش سالگی با شوق و ذوقی و صف ناشدنی راهی مدرسه ی روستای قره قیه شد و در انجام تکالیف نهایت سعی و تلاش خود را می کرد و در این دوران بیش تر اوقات را در مدرسه و مکتب خانه می گذارند  و بقیه اوقات را اکثراً با آقای محمود علیزاده با بازی های مختلف سپری می کرد و بیش تر شبهای سرد زمستان را زیر کرسی در خانه ی شهید دور هم جمع می شدند و از حرفهای بزرگترهای خانواده استفاده می کردند.
باز همسر شهید از دوران نوجوانی شهید چنین می گوید :
 شهید حسن رسول خانی از دوران تحصیل فقط سه سال بهره برده بود و بعد از کلاس سوم ابتدائی بدلیل وضع مالی بَد خانواده دیگر، نتوانسته بودند ادامه تحصیل بدهند و از همان دوران، در کار کشاورزی به پدرشان کمک می کردند و از اوایل نوجوانی هم مسافر خانه راه انداخته بودند و علاوه بر تأمین نیاز خود، پدر را هم در مخارج خانواده کمک می کردند.
و آقای محمود علیزاده باز در مورد دوران نوجوانی شهید چنین می افزاید :
شهید حسن رسول خانی از همان اوایل نوجوانی عاشق مکتب حسین علیه السلام بود و ماههای محرم را در مساجد می گذاردند و شبهای احیاء هم به مسجد روستا می رفتیم و در مسجد شب زنده داری می کردیم.
اگر اوقات فراغتی هم بود فرصت را غنیمت شمرده و در زمین های کشاورزی بودیم و به پدرانمان کمک می کردیم.
شهید واقعاً به اعضاء خانواده اش عشق می ورزید و همیشه دعای پدر و مادر را به عنوان رونق دهنده زندگی می دانست و اگر کسی غیر از خانواده خود کار عقب افتاده ایی داشت تا آن جا که فرصت می کرد سعی در کمک به آنها بود و فکر نمی کنم کسی باشد که از شهید گله مند و یا ناراضی باشد و رابطه اش با تمام فامیل خوب و گرم بود و با هر کس در شأن خود طرف رفتار می کرد و بیش تر با جوان های هم سن و سال خود که بعضاً بعد از ظهرها در میدان روستا جمع می شدیم. دوستِ صمیمی بود و به والدینش هم واقعاً عشق می ورزید و اصلاً راضی نبود که کوچک ترین ناراحتی والدینش را ببیند. شهید حسن در این دوره از زندگی اش یعنی ( 39 – 1333 ) را که تقریباً اوضاع از لحاظ سیاسی آرام بود ولی از لحاظ اجتماعی و ... در مناسبات مذهبی شرکت می کرد.
آقای محمود علیزاده از دوران جوانی شهید چنین می گوید :
شهید از همان دوران جوانی اش مسافرخانه باز کرده بود و از این طریق خرجی خانواده را در می آورد وضع مالی شان تقریباً خوب شده بود با بیش تر جوانان روستای خودمان ( روستای قره قیه ) که اکثراً هم به مسافر خانه می آمدند صمیمی بود و هنگام روبرو شدن با مشکلات همیشه می گفت که به خدا باید توکل کرد و باید در برابر مشکلات ایستادگی کرد و در این دوره از زندگی اش شهید حسن از آرزوهایش چیزی نگفته بود ولی فکر می کنم که به آرزوی خود رسیده و با پیکر پاک خود گوشه ای از خاک پاک قبرستان روستای قره قیه را تطهیر نموده است.
در مورد کارها و برنامه هایی که برای آینده داشت همیشه می گفت دوست دارم همین کار مسافرخانه داری را ادامه بدهم تا روزی مشهورترین مسافرخانه چی بشوم.
سرکار خانم مریم جوادزاده همسر شهید از دوران ازدواج و تشکیل خانواده چنین می گوید :
مادر من و مادر شهید با هم خواهر بودند و از همان دوران کودکی همدیگر را می شناختیم و شناخت کافی از اوضاع و احوال خانواده هم داشتیم و به پیشنهاد مادر شهید و قبول همسرم ( شهید ) به عقد دائم در آمدیم و معیارمان برای زندگی مشترکمان صداقت و پاکی بود و مراسم عقد و ازدواج مان بسیار ساده و به سبک مذهبی و سنتی برگزار شد.
بعد از عقد و عروسی مان با خانواده همسرم در یک جا و با هم زندگی می کردیم رابطه ی همسرم شهید چه با من و چه با فرزندانش بسیار عالی بود و در کل با همه مثل خودش و در اندازه ی سن خودش رفتار می کرد احساس می کردم حس مسئولیت پذیری اش زیاد شده چون دیگر تنها نبود و تشکیل خانواده داده بود و نیاز خانواده را هم باید برطرف می کرد و و مخارج خانواده را از طریق کار در مسافرخانه ایی که داشت تأمین می کرد.
همسر شهید سرکار خانم مریم جوادزاده از دفاع مقدس شهید حسن رسول خانی چنین می گوید :
شهید در حالی که چهل و یک سال از بهار زندگی اش می گذشت و با وجود سن زیادش لباس بسیجی بر تن کرده و به جنگ دشمن زبون رفت و در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت چرا که برای خودش تکلیف و وظیفه می دانست. شهید اشغال قسمتی از خاک کشور و حمله دشمن را توهین به غیرت و تعصب ایرانیان می دانست.
شهید به جهت اعتقادی که به نظام و مخصوصاً امام خمینی داشتند از اعضای فعال و جزو شورای مرکزی پایگاه مقاومت روستا بودند و همیشه فکر می کردند باید به گونه ای دینِ خود را به این خاک ادا کنند در زمان جبهه و خط مقدم و به عنوان شکارچی تانک (آر.پی.چی.زن) می جنگید و به مدت سه ماه در دو نوبت اعزام خود به جبهه نور علیه ظلمت مردانه جنگید.
از توصیه ها و بیانات شهید توصیه به حفظ حرمت ها و رعایت اخلاق بود که همیشه به آنها تأکید داشت. شهید به حقوق مردم خیلی حساسیت داشت و همیشه تأکید می کرد نباید مردم را از خود آزرده خاطر کنیم.
از جمله تأثیرگذارترین شهادت و مرگها شهادت ایشان بود که هر کس هر وقت مرگی اتفاق می افتد این مرگ و شهادت هم مرا منقلب می کند و می گویند مانند شهادت فلانی دردناک بود.
از دوست داشتنی ترین خصوصیات شخصیتی و اخلاقی شهید، شجاعت – صراحت و صداقت ایشان بود.
همسر شهید از خاطرات دفاع مقدس چنین می گوید :
روزی که شهید از جبهه برای مرخصی آمده بود آشنایان و دوستان همه به وی اصرار کردند که دیگر نرود و به فکر خانواده اش باشد شهید هم به شوخی گرفت ( البته حرف قشنگی گفت ) که به خاطر خانواده ام هم که شده باید به جبهه بروم روزی هم که به یک بخش اداری رفته بودم بعد از این که فهمید من همسر شهید حسن رسول خانی هستم بسیار ناراحت شد و گفت: به اندازه شهادت حسن، مرگ هیچ کس مرا متأثر نکرده است.
همسر شهید سرکار خانم مریم جوادزاده متولد سال یک هزار و سیصد و سی و دو، از دوران ازدواج و بعد از دوران ازدواج چنین می گوید :
من و شهید در سال 1347 به عقد دائم هم در آمدیم که در آن موقع من خانه دار بودم و سطح تحصیلات همسرم تا کلاس سوم ابتدائی بود و من پانزده ساله و شهید هم بیست و شش ساله بودند و از زمان کودکی همدیگر را می شناختیم چرا که پسر خاله، دختر خاله بودیم. از مهمترین معیارهای ازدواج مان صداقت و سادگی و تقوا بود که انصافاً در این چهارده سال زندگی مشترک جز این ها چیزی از شهید ندیدم. وضع اقتصادی مان هم مثل بیش تر اهالی روستا ساده و معمولی بود.
شهید کسی بود که هر کاری را در جای خودش انجام می داد حتی خصوصیات اخلاقی وی هم این گونه بود زمانی که شوخ طبع بود کسی فکر نمی کرد که چنین شخصی بلد باشد بخندد و یا زمانی که عصبانی و یا ناراحت بود کسی فکر نمی کرد شهید عصبانی هم می شود شهید زیاد کار می کرد و از پنج صبح تا یکِ شب. چون کارش در کافه خانه بود و صبحانه و ناهار و شام هم می داد با وجود کارگرهایی که داشت مجبور به کار زیاد بود شهید آن قدر کار می کرد که حتی وقت نمی کرد که در کارهای خانه به من کمک کنند حتی بیش تر وقت دلم می خواست من به ایشان ( شهید ) کمک کنم. شهید به خانواده اش عشق می ورزید و نسبت به حرمت پدر و مادر حساسیت ویژه ای داشت همیشه از آنها به عنوان ولی نعمت خود و باعث رونق زندگی خود یاد می کرد.
از جمله آرزوهای شهید آرزوی خوشبختی فرزندان و دیدن عروسی آنها و شاید بزرگترین آرزویش خوشبختی همه ی مردم بود. به فرزندانش عشق می ورزید و همیشه هم به این موضوع تأکید می کرد از جمله فعالیت های مذهبی -  عبادی، سیاسی و اجتماعی شهید این بود که در خصوص مسائل سیاسی و مذهبی و اجتماعی خیلی فعال بود و ایشان هر موقع مخصوصاً شبها وقت می کرد در پایگاه مقاومت مشغول بود. انگیزه شهید برای رفتن به جبهه دفاع از آبرو، ناموس را بر همه و خودش فرض می دانست و خاک میهمن را از اهّم فروضات حتی بیش تر از خانواده.
شهید همیشه به من گفت: زمانی که من نیستم باید جور مرا هم بکشی. وقتی می گفتم: نه، تنهایی نمی توانم می گفت: باید بتوانی وقتی هم خبر شهادت همسرم را شنیدم بسیار اندوهگین و ناراحت شدم ولی از خداوند صبر خواستم و الان می دانم که همسرم را شنیدم بسیار اندوهگین و ناراحت شدم ولی از خداوند صبر خواستم و الان می دانم که همسرم در راه وطن جان داده است.
صداقت و تلاش شهید را بیش تر از خصوصیات دیگرش دوست داشتم چرا که صداقت و تلاش در زندگی را هم من از ایشان یاد گرفتم و بسیار تلاش کردم تا جای پدر را هم برای بچه هایم پُر کنم. هم اکنون هم هر وقت به یاد او ( شهید ) که همیشه با من هست می افتم احساس دلتنگی سختی به من دست می دهد و کارها و رفتارهای شهید همه و همه دنیایی از احساس بود و امید. ایشان به آرزوی خود رسید و من هم به خاطر آن راضی هستم.
هم اکنون از شهید حسن رسول خانی دو دختر و چهار بچه سپر به یادگار مانده است که ادامه دهنده راه پدر و یار و یاور و کمک دست مادر هستند.
در مصاحبه ایی که با آقای پرویز رسول خانی متولد سال یک هزار و سیصد و پنجاهو یک، فرزند ارشد شهید حسن رسول خانی داشتیم چنین می گفت: زمان شهادت پدرم من یازده ساله بودم و خاطرات زیادی ندارم فقط موضوعی که شاید جالب باشد این که چون پدرم با من بازی و شوخی می کرد وقتی به جنازه شهیدش نگاه کردم فکر کردم باز هم دارد با من شوخی می کند به هیچ وجه در باورم نمی گنجید که او را دیگر نخواهم دید.  نحوه برخورد و رفتار پدرمان با ما بسیار عالی بود طوری که هر کداممان فکر می کردیم که ما را بیش تر از دیگران دوست دارد و به این موضوع فخر می کردیم در خصوص ارتباط بیش تر هم من ادعا دارم که با من رابطه بیش تری داشت ولی شاید بچه های دیگر شهید هم این نظر را داشته باشند.
از توصیه های پدر شهیدم این بود که همیشه می گفت مواظب مادرمان باشیم و او را اذیت نکنیم وگرنه ما را دوست نخواهد داشت. در مورد امور تحصیلی و درسی ما خیلی پیگیر و جدی بود. وقتی حرف از درس و مشق می آمد با کسی شوخی نداشت خیلی هم جدی بود.
در انتخاب دوست همیشه توصیه اش این بود که « در کمال بد بینی دوست خود را انتخاب کن و در نهایت صداقت با او رفتار کن. »
در خصوص تصمیم گیری در امور خانه و همچنین در مورد مسایل جدی چون ما کوچک بودیم با ما که نه ولی با مادرم ( خیلی وقت ها که بعضاً من هم شاهد مشورت در کارشان بودم ) همیشه مشورت می کرد. اگر کار اشتباهی از ما سر می زد به تناسب کار اشتباهی که می کردیم برخورد می کرد.
از جمله چیزهایی که پدرم علاقه داشت صداقت در رفتار بود و از دورویی و تملق متنفر بود از دست و دلبازی و جدیت و خوش خلقی پدرم خیلی خوشم می آمد.
در جمله پایانی که از فرزند ارشد شهید حسن رسول خانی خواستیم تا بگوید این چنین گفتند: « چیز زیادی از پدرم به یاد ندارم فقط می توانم بگویم در کنار پدرم خیلی احساس آرامش می کردم و خود را قوی ترین پسر دنیا احساس می کردم بودن در کنار پدرم همیشه برایم شیرین بود ولی خریدهای عید با پدرم برایم خیلی شیرین بود.»
آقای محمود ( حسین آقا ) علیزاده دوست دوران جوانی و هم روستایی شهید چنین نقل می کند:  
« یک روز وقتی دختر کوچک شهید در بازار روستا در حال حرکت بود شخصی که از روستای کنگرلو ( روستای نزدیک روستای قره قیه ) برای تعمیر تراکتور خود به روستای قره قیه آمده بود ناخواسته در حین حرکت لاستیک جلوی تراکتورش به دختر بچه شهید خورد.
راننده تراکتور از شدت ترس که دختر فلانی را زیر گرفته بود، نمی دانست چه کار کند به شهید خبر دادند که چنین اتفاقی افتاده است راننده به سراغ شهید رفت وقتی او را دید رنگ از رخسارش پرید منتظر فحش و ناسزا و شاید درگیری بود که شهید آرام به طرف او رفت. آبی به او داد از اطرافیان پرسید اتفاق خاصی که نیفتاده است؟
گفتند: خدا را شکر هیچ اتفاقی نیفتاده است شهید راننده تراکتور را به کافه خویش دعوت کرد و با محبت با او برخورد کرد و حتی به او اطمینان داد که اگر اتفاقی هم می افتاد. باز مشکلی نبود. چون او ( راننده تراکتور ) میهمان آنها بود و کار ناخواسته این برخورد شهید تأثیر زیادی در مردم روستا ایجاد کرد و مدتها این موضوع وو این برخورد بر سر زبانها (حتی مردمان سایر روستاها) افتاده بود.»
از دیگر کارهای شهید یکی هم زمان ماه رمضان بود زمانی که سحر می شد. ( چون در روستا اکثر مغازه داران در مغازه خود می خوابیدند. ) شهید همه ی آنها را بیدار می کرد و اکثر مواقع سحری می داد و به نوعی می توان گفت: که ماه رمضان هم برای خیلی از آنها خاطره انگیز می شد.
بلاخره شهید حسن رسول خانی در حالی که چهل و یک سال از بهار زندگی اش را تجربه می کرد با وجود سن بالا دفاع از وطن و ناموس و خاک را برای خودشان تکلیف دانسته و خانواده را به امید خدا سپرده و لباس رزم به تن کرده و به جبهه های حق علیه باطل رفته و بعد از حضور در جبهه به مدت سه ماه، در جزیره مجنون، در عملیات خیبر در تاریخ 4/12/1362 در اثر اصابت گلوله از ناحیه سر به فیض شهادت نایل آمدند و پیکر پاکش بعد از تشییع جنازه در روستای قره قیه ( زادگاه شهید ) به خاک سپرده شد که هم اکنون هم کافه خانه شهید حسن رسول خانی که سالیان سال از طریق آن کسب در آمد کرده بود به عنوان آثار باستانی در روستای قره قیه نگهداری می شود .../

خواندن 1431 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family