شهید

اباذر بیرامی

چهارشنبه, 20 تیر 1397 12:24 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

سی ام مرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفت بود که شهید اباذر بیرامی در خانواده ی متدین، در روستای میرکندی (واقع در 9/8 کیلو متری شهرستان مشکین شهر) به دنیا آمد.

 

زندگينامه: 

شهید اباذر بیرامی
 سی ام مرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفت بود که شهید اباذر بیرامی در خانواده ی متدین، در روستای میرکندی (واقع در 9/8 کیلو متری شهرستان مشکین شهر) به دنیا آمد.
پدر شهید مرحوم عباس بیرامی مردی متدین و مذهبی بود که از طریق کشاورزی در زمینهای کشاورزیِ هم روستائیان خود مایحتاج خانواده را تأمین می کرد. مادر شهید مرحومه نه نه بالا عبدالعلی اوغلی بوده که از دامان چنین مادرانی، شهیدان و دلیر مردانی چون شهید انقلاب، اباذر بیرامی تربیت یافته و هم برای خود و هم برای خانواده و هم برای فرزندانش دلیل افتخار بوده که بعد از گذشت چندین سال هم یاد و خاطره اش بر سر زبان ها می باشد. شهید اباذر در یک خانواده ی  هفت نفری، با چهار برادر و یک خواهر زندگی می کرده است.
زمانیکه برای مصاحبه با خانواده این شهید رفته بودیم والدین شهید، حتی قبل از شهادتِ شهید به رحمت خداوند رفته بودند و همسر شهید(مرحومه گلثوم طاهری) در سال1374 دار فانی را وداع گفته بودند و بنابراین اطلاعاتِ مختصری از فرزندان شهید به دست آوردیم.
 
فرزند شهید (آقای ابراهیم بیرامی) از دوران کودکی تا قبل از ازدواج پدرش چنین می گوید :
اطلاعاتی که در اختیار شما قرار می دهم مبنی است بر گفته های پدر و مادرمان. همانطوری که آنها برایمان تعریف کرده بودند، وضع مالی خانواده ی پدرمان چندان خوب نبود و پدر شهید به کشاورزی در زمینهای کشاورزی دیگران مشغول بودند. از لحاظ اعتقادی و مذهبی بسیار غنی بودند و از لحاظ روابط اجتماعی با همه خوب و گرم و صمیمی بودند. در آن زمان به دلیل نبودن مهد کودک در روستای میرکندی پدرمان سابقه ی حضور در چنین مکانی را نداشتند. از لحاظ وضع مالی پدرمان در وضعیت چندان خوبی نبودند. با توجه به تربیت اجتماعی با همه صمیمیت خاصی داشتند. خانواده ی پدرمان همچنان در روستای میر کندی زندگی می کردند. پدرمان سابقه ی حضور در سنگر علم و دانش را برای مبارزه با جهل و بیسوادی نداشتند، چرا که در آن زمانها چندان هم به تحصیل اهمیت نمی دادند. پدرمان از دوران نوجوانی اش به پدرشان در تأمین مخارج خانواده کمک می کردند و بعد از مدتی کار بنایی را یاد گرفته بودند و بنایی می کردند.
 
دختر شهید (سرکار خانم کبری بیرامی) از دوران ازدواج و تشکیل خانواده پدر و مادرش چنین می گوید :
 مادرمان (سرکار خانم مرحومه گلثوم طاهری) در روستای خرم آباد (از توابع مشکین شهر) ساکن بودند و با خانواده ی پدرمان در روستای میرکندی ساکن بودند رفت و آمد داشتند که این آشنایی منجر به ازدواج بین آنها شده بود. چنانچه مادرمان تعریف می کرد مراسم عقد و ازدواج شان بسیار ساده و به سبک سنتی برگزار شده بود. در زمان ازدواج شان پدرمان 29 ساله و مادرمان 15 ساله بودند و در سال 1336 با هم ازدواج کرده بودند رابطه ی پدر شهیدم هم با مادرمان و هم با ما بسیار خوب بود وقتی در خانه بود با ما بازی می کرد ما را با خود برای خرید به بیرون می برد.
پدرم احساس مسئولیت زیادی در برابر ما داشت و برای رفاه ما هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد. پدرمان بنا بودند و از این طریق نیاز خانواده را تأمین می کردند.
پدرمان بسیار صبور بودند و در برابر گرفتاریها و مشکلات زندگی از پای نمی نشستند و دنبال راه چاره با یاری خواستن از خداوند بودند.
 
دختر شهید (سرکار خانم عزیزه بیرامی دوکش) از خاطرات پدر شهیدش چنین می گوید :
وقتی من به دنیا آمده بودم به گفته ی مادرم بر سر اسم گذاری من بحث شده بود و همه ی فامیل یک اسم برای من می گفتند و پدرمان به خاطر اینکه به این ماجرا خاتمه بدهد اسم عزیزه را برای من انتخاب کرده و گفته بودند اسم دخترم را عزیزه می گذارم تا عزیزه، عزیزِ پدر و خانواده باشد.
 
پسر شهید (آقای ابراهیم بیرامی دوکش) از خاطرات پدر شهیدش چنین می گوید :
هر موقع که پدرمان نماز می خواند سرِ نماز به قدری گریه می کرد که یقه ی پیراهنش خیسِ اشک هایش می شد وقتی گوش می دادم تا ببینم پدرم برای چه گریه می کند می دیدم از خداوند خواهش می کند که ما را به راه راست هدایت کند و به سر و سامان رسیدن ما را ببیند و اینکه در مقابل اهل و عیال خداوند او را شرمنده نسازد و اینکه همیشه به مادرمان می گفت: که دعا کن راه کربلا باز شود تو را به کربلا خواهم برد.
 
پسر شهید (آقای دکتر بهرام بیرامی) از خاطرات پدر شهیدش چنین می گوید :
پدرمان همیشه ما را برای خواندن نماز توصیه می کرد و می گفت: نماز انسان را از بسیاری از پلیدی ها دور می سازد.
از کودکی برای ما نماز خواندن را یاد می داد و حتی به یاد دارم که بین پسر عموهایم و ما مسابقه برگزار می کرد و می گفت: ببینم کدامتان نماز را صحیح می خوانید که در آخر سر برای هر دویمان جایزه (که اکثراً هم شکلات بود) می داد.
 
   فرزند شهید (آقای ابراهیم بیرامی) چنین می گوید :
نوازشهایی که پدرم به سر ما می کشید مخصوصاً در آخرین دیدارمان، خاطرات خوشی از پدرم می باشد.
پدرم رفتار خوب و دوستانه ای با ما داشت. کمتر عصبانی می شد و پدرم به دخترانش علاقه داشت و دختر را نعمت برای خانه می دانست و به ما می گفت: هیچ وقت خواهرانتان را اذیت نکنید، بلکه حامی خواهرانتان باشید. پدرم به والدین خود احترام خاصی داشت و همیشه ما را نیز برای احترام به والدین و بزرگترها سفارش می کرد. در کنار والدینشان به اقوام و فامیل نیز احترام و محبت خاصی داشتند.
پدرم با مادرم تفاهم زیادی داشتند، همیشه در آرامش بودیم و اگر مشکلی هم بود با هم دیگر حل می کردند. پدرمان در امور تحصیلی ما زیاد دقت می کرد و همیشه ما را به درس خواندن تشویق می کرد. پدرمان برای ما توصیه می کردند که دوستانی را برای خود انتخاب کنید که در راه خدا باشند و به حدی عاقل باشند که از دانایی آنها سودی عاید شما بشود. اگر قرار بود چیزی برای خانه خریده شود یا اگر کاری انجام گیرد همیشه با مادرمان مشورت می کردند. اگر کار بدی از ما سر می زد به صورت غیر مستقیم سعی می کرد ما را متوجه کار اشتباهمان بکند. پدرمان داد زدن و با صدای بلند در مقابل بزرگترها صحبت کردن را زشت و کار نا درست می دانستند. پدرمان به کسانیکه اهل روزه و نماز بودند و در راه خداوند بودند به عنوان دوست و الگو برای خود انتخاب می کردند و از انسانهای مرتد و بی خبر از خداوند متنفر بودند.
پدرم همیشه در مساجد برای عزاداری تعزیه ی حسینی شرکت می کرد و در شبهای احیاء در مسجد شب زنده داری می کردند و در مراسم شبیه خوانی از شبیه گردانان امام حسین(ع) بود و همیشه مرا هم با خود به مسجد می برد. تمام لحظاتی که با پدرم بودم و با ایشان سپری می کردم لحظه به لحظه اش برایم خاطره است. انسانیت و ایمانی که از پدرم دیده بودیم محبوبیتش را بین خانواده چندین برابر کرده بود.
 
فرزند شهید (آقای ابراهیم بیرامی دوکش) از خاطرات پدر شهیدش چنین می گوید :
روز شهادت پدرم، وقتی پدرم برای تظاهرات به مشکین شهر می رفت، دنبالش راه افتادم و گریه کنان گفتم: پدر مرا هم با خود ببرید. پدرم دستی روی سرم کشید و گفت: به جایی می روم که بچه ها نمی توانند به آنجا بروند و نگاهم کرد و راهی مشکین شهر شد. هنوز سه، چهار ساعتی از رفتن پدرم نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند. در آن روز بهتم زده بود و می گفتم: حتماً پدرم به جایی می رفت که می دانست امید کمتری برای بازگشتنش است که نخواست مرا با خود ببرد.
 
فـرزند شهید (آقای دکتر بهرام بیرامی) از خاطـرات پدر شهیدش و شهادتش چنین می گوید :
  پدرم در سخنرانی های حاج احمد همتی در مسجد ولیعصرِ شهرستان مشکین شهر شرکت می کرد و این را از بزرگانِ فامیل وقتی برای مادرم می گفتند، شنیده بودم که می گفتند: مواظب شوهرتان باشید، روزی هم خواهید دید که یا جنازه اش را فرستادند یا دستگیرش کرده اند.
مادرم این موضوع را با پدرمان در میان گذارد و گفت: خواهش می کنم این قدر در این گیر و دار به مشکین شهر نرو و در تظاهرات و مساجد شرکت نکن . اهالی روستا چطور تو هم یکی از آنها هستی. پدرم می گفت: سه روز نان ذلت خوردن بهتر از نخوردن آن است و من نمی توانم در مقابل سرنوشت کشورم بی تفاوت باشم و ما باید جهاد کنیم.
پدرمان که آرزویش سرنگونی رژیم شاهنشاهی بود و آن قدری که در این راه زحمت کشیده بود خداوند زحمتش را هدر نداد و پدرمان هرچند که در تظاهرات مورخه ی30/10/1357 در شهرستان مشکین شهر مورد اصابت رگبار تیر به بدن قرار گرفت ولی آرزویش تحقق یافت و بعد از تحویل پیکر پدرمان و مراسم تشییع جنازه در قبرستان عمومی روستای میر کندی به خاک سپرده شدند.
 
  با تشكر از خانواده محترم اين شهيد كه اين اطلاعات را در اختيار ما قرار دادند.

خواندن 1374 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(4 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family