شهید

عطا عزیزی

چهارشنبه, 20 تیر 1397 12:06 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در خانواده اي متدين و انقلابي كه زندگي مشترك خود را  آغاز كرده بودند پس از چند سال با عنايت و لطف خداي متعال انتظار اولين نوزاد نو رسيده اي بودندكه با پا گذاشتن به اين دنيا چشم و دل آنها را روشن كند تا اينكه درهفتم آبان ماه سال 1315 در روستاي علي كمرچشم به دنيا گشود

 

زندگينامه: 

شهید عطا عزیزی نیا
در خانواده اي متدين و انقلابي كه زندگي مشترك خود را  آغاز كرده بودند پس از چند سال با عنايت و لطف خداي متعال انتظار اولين نوزاد نو رسيده اي بودندكه با پا گذاشتن به اين دنيا چشم و دل آنها را روشن كند تا اينكه درهفتم آبان ماه سال 1315 در روستاي علي كمرچشم به دنيا گشود و با گريه هاي كودكانه اش سكوت خانه را در هم شكست،و نامش را عطا انتخاب كردند.
پدر عطا،آقاي نجفقلي عزيزي ار كار افتاده بود و مادرش خاور خانم خانه دار و كمك حال شوهر و همچنين مشغول تربيت فرزندانش بود. پدر و مادر عطا در قيد حياط نيستند وبا خاطرا تي كه همسرش بازگو مي كند زندگي او را چنين ادامه  مي دهيم.
خانم گل صنم روحنواز علي كمرهمسرشهيد عطا عزيزي علي كمرچنين نقل مي كند: عطا تقربيا فاميل پدري ام بودوبچه هاي  بزرگ شده ي يك روستا بوديم ، قديم ها رسم عجيبي داشتند  درست است كه در كودكي هم بازي بوديم ولي به مرور زمان محدوديتهايي برايمان حاصل شد كه ديگرهمديگر را نمي ديديم وبا شناختي كه خانواده ها ازهمديگرداشتند وبا توجه به اينكه ما نيزاختلاف سني كمي با هم داشتيم من 20ساله بودم و شهيد 27ساله بود مراسم خواستگاري را به جا آوردند در پائيزكه برگ درختان رفته رفته  رنگشان رو به زردي مي رود با صداي خش خش برگها در زير پا آدمي را به زندگي دوباره فرا مي خواند.هواي دلنشين وغم انگيزش تمام خانه ها و زمينها را سيراب مي كند انگار كه آسمان دلش گرفته باشد وبخواهد،دست مساعدتي برروي ساكنان خاكي بكشد كه مراسم عقد خانم روحنواز با آقاي عزيزي درهجدهمين روز ازاولين ماه پائيز سال 1343 بود.
مدت نامزدي آنها دو ماه طول نكشيد تا اينكه مراسم عروسي آنها برگزار شد خانم روحنواز با آنكه بي سواد بود ولي زحمت فراواني در زندگي مشتركشان مي كشيد فرش مي بافت و درعين حال خانه داري هم مي كرد و شهيد نيز كارگر بود و بعضي وقتها هم در نانوايي كار مي كرد.
همسر شهيد چنين نقل مي كند : در اوايل زندگي چيزي نداشتيم و در خانه ي پدر شوهرم زندگي مي كرديم  و عطا نيز براي كار به تهران رفته بود چند ماه يك بار به اردبيل مي آمد كه با مشورت همديگر با وسايلمان راهي تهران شديم ولي نتوانستيم در آنجا بمانيم و به همين دليل به اردبيل باز گشتيم و چند سالي در خانه ي اجاره اي مانديم با اينكه خودمان بچه اي نداشتيم ولي  بچه ي صاحب خانه به خانه ي ما مي آمد و با عطا بازي مي كرد من هر چه قدر مي گفتم بچه را ببر به مادرش تحويل بده ولي بچه نمي رفت چون عطا با او به مهرباني رفتار مي كرد و چون از عطا محبت مي ديد نمي خواست از او جدا شود. تا اينكه با زحمت فراوان هر دو توانستند در دروازه ي آستارا  كوچه ي شهيد توحيد قرباني واقع در اردبيل خانه اي خريده  و چهار ديواري براي خودشان اختيار كنند.
آري عطا مردي بود كه به خاطر كشور و ناموس وطنش مي خواست دفاع كند كه در زمان انقلاب فعاليت هاي انقلابي انجام مي داد،در راهپيمايي ها شركت مي كرد،اعلاميه پخش مي كرد و شعار مرگ بر شاه مي داد.
عطا عاشق وشيفته ي امام خميني (ره) بود و،وقتي هم ايران درسال 1357 به رهبري امام خميني و مردم غيورو  ميهن دوست به پيروزي رسيد خيلي خوشحال بود و اين پيروزي راعلاوه برمردم زحمتكش كه با غلبه بر نفس خود توانستند،دشمنان را از خاك ايران بيرون كنند كه همه اينها را مديون راهنمايي هاي امام مي دانست.
 )                                       انا فتحنا لك فتحا مبينا)
 
حتي بعد از پيروزي انقلاب به ديدار امام رفته و او را از نزديك ملاقات كرده بود .
همسر شهيد مي گويد: با اينكه در دوران نامزدي همديگر را نديده بوديم با اين حال مشكلي هم در زندگي مشترك برايمان به وجود نيامد،هر چيزي كه در بيرون مي خورد سهم مرا جداگانه مي آورد،همچنين بعد از ازدواج با هم به پابوس امام رضا(ع) و گلدسته هايش رفتيم در حرم طوري به امام رضا(ع)متوسل شده بود كه انگارمي خواست حاجتش را از او بگيرد او را به حال خود گذاشتم و در اين مورد چيزي از او نپرسيدم.
تا اينكه مردم در آرامش وآسايش به سرمي بردند كه جنگ تحميلي ايران عليه عراق شروع شد و باز هم خون هاي جوانان وپيران زيادي در اين راه همچون رودخانه اي كه آب از آنجا سرازير مي شود سرازيرمي شد تا دست دشمنان اسلام را ازريشه بركنند.
عطا مرد بود ، به حدي رسيده بود كه مي توانست خودش به تنهايي مشكلات را حل كند،همسرشهيد دز اين مورد مي گويد: وقتي عطا با مشكلي روبرو مي شد اصلا با او صحبت نمي كردم و با گذشت زمان آرام مي شد .
رابطه ي خوب و صميمي با خانواده اش برقرار مي كردو با فاميل و همسايگان مهربان بود و همه نيز از اخلاق و كردار او تعريف و تمجيد مي كردند.
 مادري كه در هنگام مريضي عطا او را سوار بر كول مي كرد تا بتواند زحمات مادرش را جبران كند و مادري كه براي تشكراز فرزندش دعاي خيربدرقه ي راه او مي كرد. 
بيشتر وقت سر كار بود و،وقتي هم در خانه بود هر كاري كه از دستش بر مي آمد در كمك به همسرش كوتاهي نمي كرد.
شيعه سيره و خلق و خوي امامان و پيامبران را سر لوحه ي زندگي خود قرار مي دهند و حدالمقدور آن را در زندگي روزمره به كار مي گيرند،آري عطا الگوهايي كه داشت نشات گرفته از زندگينامه ي اين بزرگان بود گرچه نمي تواند همچون آنان باشد.
همسر شهيد چنين مي گويد: از خصوصيات برتر عطا ايمان وصداقتش بود كه مرا شيفته ي خودش كرده بود نمازش را ترك نمي كرد و منشا خيرات را در نماز مي ديد اگر نماز نمي خوانديم با ما سر يك سفره نمي نشست و مي گفت با من دست به يك سفره نبريدهر چه در دست داشت خيرات مي نمود  هر چند خودش كار و بار آن چناني نداشت اما مي گفت ؛دعاي خير بركت به دنبال دارد،دست نيازمندان را مي گرفت بي آنكه چشم داشتي داشته باشد.
 عطا از مردماني كه بي حجاب بودند بدش مي آمد و علاقه ي خاصي به افراد مذهبي داشت و به مساجد مي رفت به خصوص به مسجد وليعصر مي رفت و چون سوادش در حد خواندن و نوشتن بود رساله ي امام خميني را به خانه مي برد و آن را به همسرش توضيح مي داد واو نيز به گفته هاي رساله عمل مي كرد.
همسر شهيد مي گويد: در آن روزهاي خفگان كه ظلم وستم بيداد مي كرد،در خانه ي متروكه كه به اصطلاح سر پناه بود نه آبي داشت و نه برقي،با اندك پس اندازي كه داشتيم گذران زندگي مي كرديم،شبها دير به خانه مي آمد و اصلا به فكر خودش نبودو در حال كمك به كشورش بود.
همسرشهيد چنين نقل مي كند:«عطا مي گفت؛گر چه ثمره ي زندگي ندارم اما چگونه مي توان جوانان تازه به سن گذاشته را ديد كه جان بر كف گرفته و در اين راه قدم مي نهند تا نگذارند پاي مستكبران به كشور ما باز شود،وقتي اين افراد را مي دند از خودش بدش مي آمد فكر مي كرد من مخالفت مي كنم به همين خاطر نمي توانست سخن بگويد،تا اينكه جانش به لبش آمد و لب به سخن گشود و گفت؛ گرچه نه مال زيادي دارم در اين راه بدهم و نه فرزندي دارم كه دراين راه فعاليت كند و مرا روسفيد نمايد چاره اي ندارم جز اين كه تورا تنها گذاشته و خودم بروم .
تا اينكه در سال 1360 به عنوان بسيج ثبت نام كرد و داوطلبانه با سپاه پاسداران اعزام شد. هنگام بدرقه ي همسرش تنها سفارشي كه كرد اين بود؛كه تنها اميدت به خدا باشدهر طور صلاح زندگيت باشد آن طور زندگي كن كمك به مستضعفان ورعايت حجاب را فراموش مكن.
عطا در اردبيل در حال ديدن آموزش براي اعزام به جبهه بودند و هر وقت فرصت مي كرد به همسرش سر مي زد و ،وقتي هم به مرخصي مي آمد حال و هواي عجيبي داشت انگاركه او را در قفسي گرفتار ساخته باشند فقط بي تابي مي كرد  و موقع رفتن نصيحت هايش را به همسرش مي كرد و راهي مي شد و همرزمانش نيز كه شهيد شده اند آن زمان از تواضع و فروتني او تعريف مي كردند و آرزوي عطا پيروزي دين و قرآن بود.
تا اينكه پس از سه ماه در طي عملياتي رزم شبانه در اثر سقوط از بلندي  دچار ضربه ي مغزي شد و از جبهه هاي حق عليه باطل برگشت و براي هميشه در بستر بيماري افتاد .
آري آنهايي كه از جبهه برگشتند،نعمتي هستند در دستان ما،چون يادگاري هستند از طرف دوست، چون خاك پاي اهل دل بر چهره هاي آنان نشسته است.
همسر شهيد مي گويد: از آنجا عطا رابه بيمارستان انتقال دادند،يكبار مغز او را شكافته و عمل كرده بودند تقريبا به مدت يكسال پرستاري او را كردم ولي هيچ وقت خم به ابرو نياوردم:
 
                         از دوست به يادگار دردي دارم
                                                               
                                                                  آن درد به هزار درمان ندهم
 
براي بار دوم عمل پلاستيكي بر روي او انجام شد چون باز بهبود نيافته بود براي بار سوم كميسيوني تشكيل دادند كه او را براي معالجه به خارج از كشوربفرستند كه اصلا اميدي به اين عمل نبود.انگار كه او درد را مي خواست و دوا نمي خواست و يا به عبارتي با زبان بي زباني مي گفت: 
 
                     درد خواهم دوا نمي خواهم
 
                                                        غصه خواهم نوا نمي خواهم
 
همسر شهيد آخرين ساعت هاي عمر او را چنين بيان مي كند: از طريق اداره با هماهنگي هايي كه شد عطا را به مشهد مقدس بردند و بعد از چند روزي به بيمارستان انتقال داده شد و بعد از دو روز به شهادت دست يافت.
بعد ازآن همه جان فشاني گويا سيراب نشده بود و آرزوي ديدار امامش را طلب مي كرد تا بتواند حرف دلش را با او بزند و خودش را قرباني راه اسلام معرفي كند.
                                 
 
                      من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
                                                                                                                         
                                                                      قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
 
                        فصل گل مي گذرد هم نفسان بهر خدا                                                                                 
                                                                         بنشينيد به باغي و مرا ياد كنيد           
 
همسر شهيد مي گويد: با آنكه از شنيدن خبر شهادت او ناراحت شدم ولي با اين حال رفته رفته از خداوند صبر حضرت فاطمه(ص) را خواستار شدم هر چند نمي توانم خاك پاي آنها هم باشم ،راستش را بگويم به خاطر صداقت در گفتارش بود كه باعث شد من به گفته هاي او عمل كنم و تا آخر عمر نيز به گفته هايش  جامه ي عمل خواهم پوشاند.
                   
                        پس از مرگم تو اي يار وفادار                                                              
                                                              فراموشم مكن زنهار، زنهار
 
                        گذاري كن به قبر من هميشه
                                                               كه تا روحم بگردد شاد از اين كار
 
 
تا اينكه در سال 03/11/1361 در حوادث مربوط به آموزش در حين رزم شبانه براي اعزام به جبهه در اثر ضربه ي مغزي به علت سقوط از بلندي در عمليات رزم شبانه در اردبيل پس از يك سال انتظار به آرزوي ديرينه اش رسيد.
 
پيكر پاك شهيد عطا عزيزي  درقبرستان عمومي روستاي علي كمر به خاك سپرده شد.
 
                                                       روحش شاد و يادش گرامي باد

خواندن 1158 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family