شهید

سید فرهود منصوری

چهارشنبه, 20 تیر 1397 12:02 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در خانواده ای از سادات آلهاشم سفلی پنجمین فرزند خانواده در پنجم فروردین ماه سال 1347 در روستای آلهاشم سفلی خلخال بدنیا آمد. پدر او سید امور الدین منصوری و مادرش سیده گل خانم نام او را فرهود گذاشتند.

 

زندگينامه: 

شهید سید فرهود منصوری
در خانواده ای از سادات آلهاشم سفلی پنجمین فرزند خانواده در پنجم فروردین ماه سال 1347 در روستای آلهاشم سفلی خلخال بدنیا آمد. پدر او سید امور الدین منصوری و مادرش سیده گل خانم نام او را فرهود گذاشتند. خانواده ی آنها مذهبی و پایبند به اسلام و شریعت نبوی بودند. دوران کودکی سید فرهود در روستای آلهاشم که در 9 کیلو متری شهر خلخال می باشد سپری شد. او از دوران کودکی علاقمند به اسلام و مذهب اسلامی بود. اگر چه زمان کودکی او هنوز انقلاب اسلامی شروع نشده بود و روستاهای سادات نشین آلهاشم از سلاله و ذریه های امام موسی بن جعفر بودند تأثیر بسزایی در شیفتگی سید فرهود به چهار امامزاده مدفون درآلهاشم داشت.
 او به جهت اخلاق نیکویش در همان کودکی دوستان زیادی داشت و دوستانش هم علاقه داشتند که با او باشند. سید فرهود دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید کریم سجادی شروع کردند و تا پنجم ابتدایی در روستا به تحصیل ادامه دادند، در کنار تحصیل در امور دامداری و کشاورزی به پدر و مادر نیز کمک می کرد. بعد از سپری شدن دوران ابتدایی کلاس اول راهنمایی را در شهرستان خلخال در مدرسه ی مولوی خواند  و در این زمان به علت بعضی شرایط خانواده ی او به خلخال کوچ کردند. اگر چه وضعیت اقتصادی متوسطی داشتند، ولی او می خواست در تأمین مخارج خانواده سهمی داشته باشد و نیز به علت علاقه ی خودش به حرفه ی نجاری ترک تحصیل نمود و در یک کارگاه نجاری به عنوان شاگرد مشغول کار گردید. او در مدت کوتاهی از نجاری کوله بار فن و تجربه کسب کرده بود، بطوریکه حتی اگر استادش هم در کارگاه نبود او به تنهایی از عهده ی کارهای نجاری بر می آمد. از نکات اخلاقی او این نکته بارز بود که مثل کودکیهایش در نوجوانی هم با دیگران و دوستان و اهل خانواده اش بسیار صمیمی بود. همیشه متبسم بود و با چهره ی خندان با دیگران صحبت می کرد. در مدت زندگی کسی را از خود نرنجاند و فردی اجتماعی بود که به جهت اخلاق نیکویش زود با دیگران انس و الفت می گرفت.
دوران نوجوانیش مصادف با شروع انقلاب بود. او همیشه در راهپیمایی ها شرکت می کرد، سعی می کرد همیشه به انقلاب و امام علاقه ی خاصی نشان دهد و دیگران را نیز به طرفداری از امام و انقلاب دعوت می کرد. خانه ی آنها درشهر خلخال نزدیک مسجد حضرت صاحب الزمان (عج) بود که پایگاه شهید اسدیان در آنجا قرار داشت. سید فرهود اغلب اوقات بیکاری را در مسجد و پایگاه بود و حتی برای مخارج پایگاه از کسب و کارش مبلغی هزینه می کرد. او در دوران نوجوانی به علت علاقه مندی اش به انقلاب یک تحول درونی در خودش ایجاد کرده بود و علاقه مند به جبهه و جنگ بود و به علت اینکه برادران بزرگتر از خودش یکی پس از دیگری به خدمت سربازی می رفتند، خانواده اش مانع از این بود که او به جبهه برود و بالأخره نوبت به سید فرهود رسید و در سال 1364 دفترچه ی آماده به خدمت را دریافت کرد و هنوز چند ماهی به خدمت سربازی مانده بود، یک روز به سر کار (کارگاه نجاری) نرفت و از او پرسیدند که چرا به سرکار نرفتی؟ او در جواب گفت که می خواهم به جبهه بروم. پدر و مادر به او گفتند که بعد از چند ماه به خدمت سربازی می روی و لزومی ندارد که به جبهه بروی، او در جواب گفت که سربازی وظیفه ی عمومی است. وی بسیجی بودن و بسیجی به جبهه رفتن را ایثارگری می دانست و می گفت: من می خواهم ایثارگر باشم.
او بر این باور بود که جنگ از طرف استکبار شرق و غرب بوسیله ی صدام جنایتکار بر مردم ایران تحمیل شده و وظیفه ی همه است که به جبهه بروند و او جنگ را یک امتحان الهی می دانست. بالأخره تاب و تب های جبهه های نبرد او را وادار کرد که قبل از خدمت سربازی در دی ماه 65 به آموزش عمومی بسیج برود و به عنوان امدادگر آموزش نظامی ببیند. او بعد از دوره ی امدادگری همراه 11 نفر از دوستانش سریعاً به جبهه و خط مقدم اعزام شد و به عنوان امدادگر مشغول مداوای مجروحین بودند. بعد از چند روز به مرخصی آمد، ولی گویی مرخصی او را خوشحال نکرده بود و جبهه را از خانه ماندن بیشتر دوست می داشت و عجله داشت که دوباره به جبهه برود. هنوز چند روز از مرخصیش باقی مانده بود. بدون اطلاع خانواده وسایل خود را برداشت و دوباره عازم جبهه گردید و به شلمچه رفت.
بعد از چند روز نامه ای به خانواده نوشت که در آن نامه از اینکه بدون اطلاع خانواده دوباره به جبهه رفته بود از همه عذرخواهی کرده بود و نوشته بود که مرا حلال کنید که بدون اطلاع به جبهه آمدم، گویی خود از شهادت خودش خبر داشت که نوشته بود:
دیگر شما را نمی بینم، مرا حلال کنید.
او در عملیات کربلای 4 زخمی شده بود و با اینکه مجروح بود، در عملیات کربلای 5 هم شرکت کرد و امدادگر بود که سرانجام در چهارم اسفند ماه سال 1365 در اثر اصابت ترکش به هر دوپا مجروح گشت و وسایل پانسمان او تمام شده بود که پیراهن خود را پاره کرده بود و پای خود را بسته بود ولی خونریزی شدید بود که نتوانسته بود جلوی خونریزی را بگیرد و در اثر خونریزی شدید در شلمچه به درجه ی رفیع شهادت نائل می آید.
پدر سید فرهود (مرحوم سید امور الدین منصوری) یک روحیه ای داشت که اگر خبر ناگواری به او می دادند فوراً ناراحت می شد، ولی شهادت فرزندش سید فرهود به او الهام شده بود تا اینکه وقتی می خواستند مقدمه چینی کنند و بگویند که سید فرهود مجروح شده او در جواب گفت: که نگویید پسرم مجروح شده او شهید شده و من می دانم شما خودتان را ناراحت نکنید.
پس از تشییع جنازه ی  با شکوه توسط اهالی روستای آلهاشم و مردم خلخال به خاک سپرده شد.
همسایگان شهید را خیلی دوست داشتند که چند نفر از آنها بعد از شهادت او عکس او را در قاب گرفته و در خانه شان نگه می دارند. ودر میان اهل خانه مخصوصاً پیش خواهران و مادرش خیلی احترام و عظمت دارد. بنا به گفته ی خواهر و مادرش آنها اغلب در گرفتاریها و مشکلات و بیماریها به روح شهید متوسل می شوند و مشکلات آنها نیز حل می شود.
همی گفتیم و گفتند از شهیدان                                       شهیدان را شهیدان می شناسند
وصیت نامه شهید:
که لیاقت شهادت را نمی دیدم بالأخره خداوند متعال چنین صلاح دید که شهادت را نصیبم کرد و مرا دعوت به پیش بندگان خود کرد و من از ملت قهرمان ایران و بالأخره از ملت شهید پرور شهرستان خلخال کوچکانه تقاضا می کنم که تا حدودی که می توانند پشتیبان امام شوند و امام را تنها نگذارند. پس برادران من و تمامی همشهریان از شما قاضا می نمایم آنهایی که می توانند در جبهه های حق علیه باطل بجنگند و به جبهه ها بروند و آنهایی هم که نمی توانند به جبهه بروند پشت جبهه را محکم نگهدارند و نگذارند دشمن به میهن عزیزمان نفوذ بکند و برادرانی که می توانند به جبهه بروند نگذارند که اسلحه ما در زمین بماند و دشمن به ما غلبه بکند. خدای نکرده اگر دشمن بر ما غلبه کند آن وقت قرآن و اسلام و اهداف الهی همگی از بین می روند پس سنگرها را خالی نگذارید. وصیت من به پدر و مادرم این است که در هجر من سیاه نپوشند و بسیار گریه نکنند که تا دشمن سوء استفاده کند، چون من یک امانتی بودنم که خداوند مرا به شما داده بود و صلاح دانست که از شما بگیرد پس شما درباره ی من نگران نباشید و من در پیش شما بیش از یک امانت نبودم و سفارش من به برادرانم این است که راه مرا ادامه بدهند و از خواهرانم خواهش می کنم که در حفظ حجاب خود بسیار توجه بکنند.

خواندن 1310 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family