شهید

سیفعلی لوایی

چهارشنبه, 20 تیر 1397 12:00 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

سال 1327 در خانواده ی نو بنیان آقای مناف لوایی و خانم صونا غزنوی اولین فرزند از پنج فرزندشان چشم به جهان گشود. نام این نوزاد نو ظهور را بنا به اعتقاد اسلامی سیفعلی نهادند.

 

زندگينامه: 

شهید سیفعلی لوایی
سال 1327 در خانواده ی نو بنیان آقای مناف لوایی و خانم صونا غزنوی اولین فرزند از پنج فرزندشان چشم به جهان گشود. نام این نوزاد نو ظهور را بنا به اعتقاد اسلامی سیفعلی نهادند. سیفعلی کوچولو را تقدیر بر آن بود که چون شمشیری باشد اندر دفاع آیین مولایش علی(ع).
سیفعلی دوران کودکیش را در زادگاهش روستای برندق خلخال با تفریحات کودکانه با همسالانش سپری می کرد و حاج مناف در آن روزگار در باغش باغبانی می کرد و چندین حشم نیز نگه می داشت تا خانواده اش زیاد طعم فقر و نداری را نچشند.
سیفعلی در طبیعت سر سبز برندق در ساحل خروشان رودخانه های زادگاهش با پدر به باغ می رفت تا روحیه ی مسئولیت پذیری و کمک به دیگران را در نهادش درونی سازد.
ایشان چون در خانواده ای متدین و مقید به تعالیم اسلامی رشد یافت، از همان دوران کودکی نماز و خواندن قرآن را یاد گرفت و با پدر و مادرش به نماز می ایستاد و همپای آنها روزه هایش را ادا می کرد.
فقر فرهنگی و عقب افتادگی اجتماعی آن روزگار در جامعه ی ایران بخصوص در روستاهای دور افتاده سبب آن شد که سیفعلی چون سایر همسالانش نتواند وارد دبستان شود. هر چند علاقه و شوقش برای کسب سواد باعث شد که بعد ها خواندن و نوشتن را فرا گیرد.
وی دوره ی نوجوانیش را با کشاورزی و دامداری به همراه پدر می گذراند. بنا به رسم روستا موقعی که در فصل سرما کشاورزی تعطیل می شد مردان و جوانان روستا برای کارگری به شهرهای مختلف مهاجرت می کردند. سیفعلی نیز برای کارگری به شهرهای مختلفی چون (تهران، اراک، رشت و کرج) می رفت تا با فعالیت در کار ساختمانی یاور پدر و خانواده اش گردد.
سیفعلی در مهرماه سال 1346 برای انجام خدمت سربازی از ژاندارمری هشتجین مرکز بخش خورشرستم خلخال به عجب شیر اعزام شد. وی دوره ی آموزش نظامی را در پادگان آموزشی عجب شیر پشت سر گذاشت و بعد از آن برای ادامه خدمت سربازی عازم سقز شد. حدود 21 ماه در سقز به خدمت سربازی پرداخت و در سال 1348 ترخیص شد.
ایشان بعد از اتمام دوره ی سربازی به زادگاهش یعنی روستای برندق برگشت. پدر و مادرش به شکرانه ی صحت فرزندشان گوسفندی را اندر قدمش قربانی کردند. اما سیفعلی به جهت داشتن روحیه ی لطیف و رئوفش با دیدن این منظره و به جریان افتادن خون گوسفند خیلی ناراحت شد و به پدر گفت: من سالم برگشتم در حالیکه گوسفندی را جان گرفتید.
سیفعلی رسته از خدمت سربازی برای تلاش و کار باز به شهرهای دیگر رفت تا با نجاری و آرماتور بندی چون سایر مردان مرد نانی به کف آرد و بنیان دیگرش را بر اندازد.
ایشان در سال 1349 در بیست سالگی بنا به پیشنهاد خانواده با دختری عفیفه و پاکدامن در روستای برندق تصمیم به ازدواج گرفت مراسم ازدواج بر عکس ازدواجهای دوران ستمشاهی که با مطربی افراطی همراه بود، مراسم ازدواج در عین سادگی برگزار شد و سیفعلی به همراه همسرش در خانه ی پدرش زندگی زناشویی را آغاز کردند.
در آن ایام سیفعلی در فصل بهار و تابستان حیواناتشان را با خانواده به ییلاق در دامنه ی قله ی آق داغ می برد و بعد از گذشت روزهای گرم دوباره به برندق برگشته و باز به شهرهای دیگر می رفت تا در نجاری به فعالیت بپردازد.
این مرد خستگی ناپذیر در ایام بر افروخته شدن شعله های انقلاب از جریان انقلاب در شهرهای مختلف آگاه می شد و چون سایر جوانان انقلابی اخبار انقلاب را به سمع اهالی روستا می رساند.
این جوان تعلیم یافته در دامن پاک مادر و تربیت یافته در خانواده ی اسلامی، نیک حلال و حرام را تشخیص می داد و هرگز قبول نمی کرد لقمه ی حرام به خانواده اش بیاورد. بطوری که نقل است:" ایشان روزی که از کارگری به روستا بر می گشت در وسط راه متوجه  می شود که صاحب کارش پول اضافی به او داده است و از راه بر می گردد و به رشت می رود و پول اضافی را به صاحبش بر می گرداند."
مادرش می گوید:" من در آن ایام زیاد مریض می شدم یک بار که گوشم  به شدت درد می کرد مرا با قاطر با پای پیاده به هشتجین مرکز بخش خورشرستم که راهی حدود 40 کیلومتر است برد و وقتی من سلامتی ام را باز یافتم ایشان یک روز روزه گرفت و به من گفت: مادر جان من این روزه را برای سلامتی تو نذر کرده بودم".
سیفعلی چون سایر دوستان شهیدش (اذن ا...نور محمدی، فی دین ا... کاشفی، معرفت ا... آدینه) اولین هسته فعالین انقلاب روستا را در مسجد برندق تشکیل دادند و اعلامیه ها و پیامهای حضرت امام (ره) را در روستا پخش کرده و برنامه ها و حرکات ضد رژیم ستمشاهی را سازماندهی می کردند.
با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایشان سر از پا نمی شناخت و شب و روز برای پیشبرد و اهداف امام و پیر و مرادش در فعالیت بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی سیفعلی اولین هسته ی انجمن اسلامی را در مسجد برندق تشکیل داد و جوانان انقلابی روستا را در خود جمع کرد تا به فعالیتهای انقلابی بپردازد.
ایشان علاقه ی خاصی به دستگیری از فقرا و مستمندان داشت و همواره سعی می کرد به خانواده های بی بضاعت کمک نماید و احوال سالخوردگان را جویا می شد.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سیفعلی با وجود داشتن 2 پسر و 3 دختر(که بعد از شهادتش چهارمین دخترش متولد شد) ماندن را برنتافت و برای اعزام به جبهه های نبرد خودش را آماده کرد.
پدرش می گوید:" ایشان موقع اعزام پیش من آمد و از من اجازه خواست تا به جبهه برود. به او گفتم: پسرم تو 5 فرزند داری کجا می خواهی بروی؟ بمان و از آنها سرپرستی کن، در جوابم گفت: پدر جان! همسر و فرزندانم همه فدای اسلام؛ ما باید به ندای رهبرمان لبیک بگوییم و به جبهه ها بشتابیم."
ایشان در نهم شهریور سال 1360 از بسیج سپاه خلخال عازم جبهه های نبرد شد و با لشگر غرور آفرین 31 عاشورا به پیرانشهر رفت.
سیفعلی بعد از حضور در پیرانشهر حدود سه ماه با دمکراتها و منافقین و ضد انقلاب به نبرد پرداخت و با نمایش مجاهدتها و رشادتهای زاید الوصفی بعد از سه ماه به آغوش خانواده بازگشت.
پدرش می گوید:
"وقتی سیفعلی از جبهه برگشته بود، برای ما از صحنه ها و شجاعتهای رزمندگان می گفت و از معنویات و دلاوریهای آنها خاطراتی را بازگو می کرد."
سیفعلی که از فعالین پایگاه روستا (پایگاه مقاومت شهید سیفعلی لوایی) بود بعد از بازگشت از جبهه جوانان روستا را در پایگاه ارشاد می کرد و به آنها آموزشهای نظامی می داد و آنها را برای رفتن به جبهه ها ترغیب می نمود.
در نهاد این مرد تجربه کرده صحنه های نبرد همواره اشتیاق حضور بود، حضور در صف مجاهدان طریق الی الله، مجاهدانی که بقا را در فنا می دانستند و کوچ و هجرت را دلیل ماندن. ایشان بعد از برگشت از جبهه حدود هشت ماه چون غریبان دور افتاده از وطن در روستا ماند، اما فکر و ذکرش مدام در جبهه ها و سنگرها بود. وقتی خبر شهادت دوست و همرزمش شهید اذن ا... نور محمدی را شنید، بی قرار و بی قرارتر شد و هرگز ماندن را بر نتابید و برای عزیمت به جبهه خانه و فرزندانشان را به خدا سپرد و به همسرش سفارش کرد اگر ششمین فرزندشان پسر شد نامش را ابراهیم گذارند و اگر دختر بود خدیجه. سیفعلی با اهل خانه و دوستانش خداحافظی کرد و به آنها قول داد تا آخرین قطره ی خونش از کیان اسلامی دفاع نموده و آنچه در توان دارد در راه خدا نثار نماید. ایشان در بخشی از وصیت نامه اش خطاب به مردم شریف ایران می گوید:
" بر همه مدعیان مسلمانی و مؤمنان مخلص واجب است که به انواع گوناگون در جهاد شرکت نمایند و مکتب خویش را که ریشه در جانها دارد زنده و جاودان نگه دارند. من هم با آگاهی از این اصول اسلامی واجب دیدم که در جبهه های نبرد علیه ظلمت حضور داشته باشم. این پیام من به همه ی راهیان راه حق خواهد بود و امید است که برای ایجاد جامعه ی توحیدی بر جای ننشینید و همیشه در حال جهاد باشید."
ایشان در اوایل تابستان سال 61 عازم جبهه های جنوب شد و به عنوان امدادگر در لشگر 31 عاشورا سازماندهی شد. با آغاز عملیات رمضان در منطقه ی عملیاتی شلمچه، سیفعلی که امدادگر مجروحان بود با مشاهده رزمنده ی مجروح در میان آتش و خون، خود را به وی رساند تا به سنگر امن باز گرداند و جلوی خونریزیش را بگیرد که ناگه تیری بر گردن مبارکش خورد و خود مجروح شد و در دریای خون، خون آلود به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران انتقال داده شد. ایشان حدود 9 روز در بیمارستان بستری شد و پدر و مادر و آشنایان به ملاقاتشان رفتند. اما شدت جراحات و خونریزی سبب شد که در تاریخ 12/7/1361 سیفعلی جام شهادت را نوش کند و به خیل همرزمان و دوستان شهیدش چون اذن ا... محمدی بپیوندد.
پیکر پاک آن شهید همام بعد از انتقال به خلخال و روستای برندق در میان انبوه عزاداران مکتب شهادت تشییع شد و سینه زنان و اشک ریزان در مزار عمومی روستا به خاک سپرده شد.
دختر آن شهید راه حسین و دلباخته ی مکتب عاشورا در فقدان پدر می گوید:
" در سوگ لاله ها من لاله نو شکفته در چمنزار عشقم، من گوهر دریای عشقم، من سالهای پیش کودک دوساله ای بودم هنگامی که نام پدرگفتن را خوب اداء نمی کردم، کاش می شد گرمی دستانش را لمس می کردم. پدر جان کاش برای همیشه سایبان زندگیم می شدی.
اگر ناز می کند دختر خریدارش پدر باشد."
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

خواندن 1296 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family