شهید

سیدطالب پوررشید

چهارشنبه, 20 تیر 1397 11:49 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

به تاریخ پنجم فروردین سال 1332 در میان یک خانواده مؤمن و مذهبی و در یک روستای مذهبی که اکثریت قریب به اتفاق آن را فرزندان پیامبر گرامی اسلام یعنی سادات تشکیل می دهند به نام زاویه سادات، فرزندی به دنیا آمد که نام او را طالب نامیدند.

 

زندگينامه: 

شهیدسید طالب پوررشید
به تاریخ پنجم فروردین سال 1332 در میان یک خانواده مؤمن و مذهبی و در یک روستای مذهبی که اکثریت قریب به اتفاق آن را فرزندان پیامبر گرامی اسلام یعنی سادات تشکیل می دهند به نام زاویه سادات، فرزندی به دنیا آمد که نام او را طالب نامیدند. پدر طالب آقای سید حمدا... پوررشید و مادر گرامیش سریه نام داشت. حاج سید احمد از افراد بسیار مؤمن و متقی روستا محسوب می گردید که به همه اهالی روستا خواندن قرآن را تدریس می نمود و مردم را با احکام و معارف الهی و اسلامی آشنا می نمود و تحصیلات مادر گرامیش نیز در حد قرآن خواندن بود و لذا شهید بزرگوار در میان چنین خانواده ای پا به عرصه ی زندگی نهاد و مورد تعلیم و تربیت دینی و قرآنی قرار گرفت با این حال وضع اقتصادی و مالی خانواده چندان تعریفی نداشت و این خانواده بزرگوار زندگی را به سختی می گذراندند.
خانواده آقای سید احمد جزو خانواده پر جمعیت و عیال وار بود و ایشان دارای شش فرزند بودند که طالب جزو سومین فرزند خانواده بود که با تولدش خیر و برکت را برای پدر و مادرش به ارمغان آورد. در کنار تعلیمات دینی و معارف اسلامی پدر خانواده به کار کشاورزی مشغول بود و برای امرار معاش و تأمین هزینه ی زندگی از صبح سحر تا غروب آفتاب در صحرا و دشت به شغل شریف کشاورزی مشغول بود. طالب در محیط اجتماعی آن روزگار به تدریج رشد کرد و بزرگ شد و برای کسب تحصیل قدم به مدرسه ابتدایی گذاشت و مدتی در مدرسه تحصیل نمود اما به دلیل وضع بد اقتصادی و محرومیت خانواده نتوانست ادامه تحصیل دهد و ترک تحصیل نمود و در کنار خانواده به کار و تلاش پرداخت.
ایشان در کنار کار و اشتغال از پدر بزرگوارش قرائت قرآن کریم را فرا گرفتند و از همان دوران کودکی به جهت عشق و علاقه به اهل بیت عصمت و طهارت نوحه خوانی را نیز در کنار فراگیری قرآن آغاز نمودند و در مراسم های مختلف به امر نوحه خوانی پرداختند. ایشان از نظر اخلاقی دارای خصوصیات بسیار پسندیده و خوبی بودند و با همه مردم با احترام و اکرام رفتار می کردند و همچنان که ایشان بزرگ می شد جزو معتمدین و مورد اعتماد ترین اهالی روستا محسوب می گردید.
 زمانی که انقلاب اسلامی آغاز گردید نامبرده از همان ابتدا در تمام مراسم ها و راهپیمایی ها حضور فعال پیدا می کرد و نسبت به روشنگری مردم در روستا تبلیغ اسلامی می نمود و مردم را از جنایات حکومت پهلوی آگاه می نمود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با عضویت در پایگاه مقاومت روستا از مؤسسین و گردانندگان پایگاه محل محسوب می گردید و در کنار فعالیت های انقلابی ایشان در روستا یک مغازه دواتگری و آهنگری راه انداخته بود و با جدیت فراوان کار و تلاش انجام می داد و امور زندگی را با این شغل تخصصی و سخت می گذرانید.
قبل از انقلاب اسلامی در تاریخ 24/4/1355 نامبرده با خانم معرفه قاسم زاده ازدواج نمودند و از ایشان صاحب چند فرزند دختر و پسر می باشند که فرزندانشان الحمد ا... از افراد موفق و تحصیل کرده و حزب الهی می باشند.
 همسر ایشان نقل می کنند:
 عرف روستا مانع از آن بود که ما بتوانیم در انتخاب همسر نقش زیادی داشته باشیم و هر چه را که پدر و مادرمان صلاح می دانستند قبول می کردیم. به صورت ساده و با دادن ولیمه ای برای آشنایان و فامیل آغاز گردید و چون پدرم روحانی بود هر چند که در زمان طاغوت در عروسی ها از آلات موسیقی استفاده می کردند ما استفاده نکردیم و خیلی ساده و بی آلایش ازدواجمان سر گرفت.
 طالب اخلاق خیلی خوبی داشتند سخاوتمند بودندو اهل مسجد و منبر نیز بودند معمولاً در محیط روستا آقایان کمتر در کارهای خانه به همسرانشان کمک می کردند اما طالب گاه و بی گاه در امور داخلی خانه به بنده کمک می کردند. در برابر مشکلات و ناملایمات زندگی صبر و تحمل پیشه می کردند و سعی می کردند در همه کار با دیگران مشورت نمایند. به مسائل خانوادگی و ناموس تعصب خاصی داشتند و از مزاحمین نوامیس به مردم در کوچه و بازار متنفر بودند و امر به معروف می کردند. با همه همسایگان و خویشاوندان رابطه بسیار صمیمی و خوبی داشتند و همواره سعی و تلاش می کردند که بین فامیل هیچگاه اختلافی پیش نیاید. از بهترین اخلاق وی نماز اول وقت بود علیرغم اینکه از صبح تا شب در مغازه به سختی کار می کرد و خسته می شد اما هرگز نماز اول وقتش را ترک نمی کردند بزرگترین آرزویش این بود که به درد جامعه بخورد و بتواند به دیگران کمک کند و مشکل کسی را نماید. با فرزندانش بسیار رئوف و مهربان بود و در مراسم های مذهبی و سیاسی همیشه حضور فعال داشت. ما خصوصیات ایشان راخیلی دوست داشتم خصوصاً اینکه اهل ایمان و با احترام بود. یادم هست روزی برای خرید کفش به شهر رفت و برای همه کفش خریده بود جزء خودش وقتی پرس و جو کردیم فهمیدیم سهم خودش را به یکی از همسایگان که کفش پاره داشته بخشیده و برای او کفش خریده بود. همیشه سعی و تلاش می کردکه بهترین زندگی و رفاه را برای خانواده اش درست کند زمانی که دوران دفاع مقدس آغاز گردید همواره در تلاش بود تا در جبهه حضور پیدا کند و می فرمود که ما بعد از پیروزی در جنگ کشورمان را آباد خواهیم کرد و این جنگ مانع شد تا به آرزوی خود برسیم ولی بعد از جنگ همه روستاها آباد خواهند شد.
یکی از اهالی روستای آلهاشم بنام حجت السلام عدنان صادقی نقل می کنند:
بنده در دوران دبیرستان طرح کاد خود را به لطف الهی در مغازه ایشان گذراندم. ایشان یک سید نورانی با محاسن بلند، با اخلاقی ملایم و ساکت که همواره در داخل مغازه به دواتگری و جوشکاری مشغول کار بودند و چراغ و بخاری تعمیر و درست می کردند خیلی آدم مبتکر و خلاقی بودند و با آهن قیچی حلبی بری درست می کردند. از جمله خاطراتی که در ذهنم مانده این بود که هر موقع وقت نماز می شد ایشان از رودخانه ای که از جلو مغازه اش عبور می کرد وضو می گرفتند و قبل از آنکه اذان تمام بشود تکه مقوایی در داخل مغازه پهن می کردند و نمازش را اول وقت به جا می آوردند و من این مسئله را از ایشان درس معرفتی گرفتم و یک خصوصیت خوب دیگرش این بود که نوحه خوان بود و اکثر نوحه هایش را از حفظ می خواند و من ندیدم از کتاب استفاده نماید. صبح که می رفتم مغازه اش از این حالت روحانی اش خیلی بهره و حظ می بردم. بیشتر از امام حسین(ع) و حضرت عباس نوحه می خواند  و من محزون می شدم و بعضاً هم سینه زنی می گفت و من در مغازه سینه می زدم گویا قبلاً هم جبهه رفته بود و از ناحیه پا زخمی شده بود چون من می دیدم که در نمازها گاهاً به سختی بلند می شود و بعضاً نشسته نماز می خواند با همه ملایم و مهربان رفتار می کرد.
ایشان در تاریخ 12/11/1365 به صورت داوطلبانه و از طریق بسیج سپاه خلخال مجدداً به جبهه های نبرد اعزام شدند. گویی می دانست که این آخرین بار است که خانواده اش را می بیند و به نوعی می خواست به همسر و فرزندانش بفهماند که دیگر او بر نخواهد گشت. موقع اعزام فرزند بزرگش سید محمد 9 ساله بود و چندان خاطرات زیادی در ذهن ایشان باقی نمانده است و همین قدر از خوبی ها و مهربانی های پدر و عفو و بخشش ایشان در حق فرزندان خاطرات بسیار خوشی در ذهن ایشان باقی مانده است.
ایشان در لشگر 31 عاشورا به عنوان تیر بار چی مشغول انجام وظیفه می شود وقتی دوستان از او می پرسند چرا تیر بارچی شده ای؟ فرموده بود من از بعثی ها نفرت دارم و می خواهم با این تیر بار دمار از روزگارشان در آورم و باز فرموده بود تیر بارچی ها زودتر به شهادت می رسند و من می خواهم به این خواسته ام نائل شوم و همین طور هم شد و در نهایت در تاریخ 5/12/1365 در منطقه شلمچه در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در حین شلیگ تیر بار به سوی دشمن در اثر اصابت ترکش چندین خمپاره که به سنگر وی انداخته بودند به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش که زیارت مولا و سرور شهیدان حضرت ابا عبدا... (ص) بود رسید.
 در قسمتی از وصیت نامه اش آمده است:
ای حسین ای فرزند زهرا(س) آن روزی که ندای هل من ناصر ینصرنی را به گوش جهانیان رسانیدی هیچ پاسخ مثبت نشنیدی و بار دوم مظلومانه و غریبانه فریاد زدی باز هم سکوت بود و بار سوم مظلومانه و غریبانه فریاد زدی و تیرهای زهر آلود و شمشیرهای برهنه و تیرها در شعبه        به سراغت آمد ای حسین آن روز که هیچ پاسخی نشنیدی ولی امروز فرزندت خمینی لبیک گویان سپاهیان جدت محمد(ص) و حضرت مهدی (عج)را به یاریت آورد تا بار دیگر بدری دیگر و خیبری دیگر و عاشورایی دیگر برای قرآن مجید و اسلام عزیز هدیه بیاورند ای حسین ای فرزند زهرا(س) آن روز که خود را غلام حلقه به گوش تو کردم و خود را سرباز جانباز تو نمودم.
 ای حسین آرزو داشتم با مژگان چشم غبار حرمت را بشویم و صورت را به خاک بیاسایم اما افسوس هنگام کوچ فرا رسید و ای فرزند زهرا من آن قدر در خون دست و پا می زنم و هی می نالم و آه می کشم تا مرا در بالین خود بگیری.
پیکر پاک و مطهر ایشان پس از چندی به زادگاهش خلخال منتقل و پس از تشییع با شکوه توسط اهالی شهید پرور خلخال و اقامه نماز توسط آیت ا... یکتایی به روستای زاویه سادات مشایعت و در میان آه و اندوه اهالی شریف روستای زاویه سادات در مزار عمومی روستا به خاک سپرده شد.
روحش شادو راهش پر رهرو باد.

خواندن 1163 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family