برات شهادت را گرفته بود، ما را برای شهادت آماده می کرد

پنج شنبه, 13 بهمن 1401 14:10 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

همیشه حرف از شهادت می زد و به در هر موقعیتی به همه خصوصا مادر می گفت شهید میشم / همیشه به بابام می‌گفت من باعث افتخار و سربلندیت میشم.

 

به گزارش خط هشت؛ شهید مدافع وطن علی پهلوان فرزند ملک محمد تاریخ 1379/1027 در زابل سیستان و بلوچستان به دنیا آمد. از نوجوانی پرجنب و جوش زرنگ بود و بیش از همکلاسی هایش در کارهای گروهی فعالیت می کرد. از همان زمان بهتر از همسن هایش خوب و بد را می فهمید. دیپلم برق را با موفقیت گرفت و به خاطر علاقه ای که به امنیت کشور و مردم داشت وارد نیروی انتظامی شد. آن  جا هم رشادت های بسیاری از خود نشان داد و برای همکارانش الگو بود. هشتم آبان ماه امسال در عملیات مبارزه با اشرارمسلح مردانه جنگید و به یاران شهیدش پیوست و در گلزاری شهدای زابل برای خودش انتخاب کرد تا به زیارتش برویم. مطالب که در ادامه میخوانیم از خواهر شهید نقل شده و برای تجلیل از مقام والای شهید برای اولین بار منتشر می گردد.

آموزشی که اراک بود از بس زبر و زرنگ بود و همه ورزش‌های مربوط به شغل رو خوب انجام می‌داد خصوصاً دو میدانی رو فرمانده آموزشی اراک بهش می‌گفت میگ میگ سیستانی. به روایت از خود برادرم

به همه آرزوهاش رسید و آخرین آرزوش این بود که اعضای بدنش اهدا کن. همین آخرین مرخصی با همه صحبت کرد، خصوصاً مادرم که گفت مامان میخوام اعضای بدنم اهدا کنم که مادرم ناراحت شد و برادرم در جواب ناراحتی مادرم گفت مامان من که شهید میشم چرا بزارم اعضای بدنم بره زیر خاک و گفت من ازت اجازه گرفتم این بار به احترامت نمیرم ولی مرخصی بعدی که بیام میرم فرم اهدای عضو رو پر می کنم و رفتنش برابر شد با شهادتش.

داداشم روزی که رفت با همه ما خداحافظی کرد، زمانی که خواهرم را بغل کرد بهش گفت بغل بغل آخره، من میرم و این بار شهید میشم که خواهرم ناراحت میشه و بهش میگه برو علی من باهات قهرم، که بعدش در جواب خواهرم میگه شوخی کردم قهر نکن

حتی به زن داداشم هم گفته که من میرم ولی شهید میشم و برمی‌گردم

ما حرفاش رو جدی نمی‌گرفتیم

علی تو رانندگی خیلی استاد بود، و البته تند می‌رفت و من تنها خواهری بودم که هیچ وقت (به‌جز یه بار) جلو نمی‌نشستم، یه روز بهش گفتم داداش یواش برو فکر بابا و مامان بکن، بعد زد رو فرمون ماشینش (به ماشینش همیشه می‌گفت نازنین) گفت: من با نازنین کشته نمیشم، هوامو داره_بعدش زد رو شونم گفت: خواهر من با تصادف و مریضی و...نمی‌میرم از من شهادت. من فقط شهید میشم و تمام.

یادم زمانی که تلویزیون شهادت شهید غلامیان رو اعلام کرد، علی جان روبه روی تلویزیون ایستاد و خیلی دلش سوخت، فرداش چه تشیع جنازه‌اش بود، گفت یعنی میشه یه روزی هم شهید بشم ومن رو با این افتخار و عزت دفن کنن، که ما باز باهاش دعوا کردیم بعدش برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفت: دیوانه شهادت نصیب هرکسی نمیشه لیاقت میخواد ولی روحیه ما رو برای شهادت خودش آماده می کرد.

بعد از شهادت علی جان من و مادرم رفتیم مراسم شهید عابدی بعد تاکسی گرفتیم، یه مرده خیلی ناراضی بود که جوونای مردم بی دلیل شهید میکنن و ...

من در جوابش گفتم ای برادر آگه بدونید امروز چهل وسه روز که برادر 21 ساله‌ام شهید شده، یهو مرده حرفم قطع کرد و گفت علی رو که نمیگید که من در جوابش گفتم علی پهلوان میگم، یهو مرده زد به پیشونیش و گفت شهادت علی مارو دیوانه کرد، علی خیلی خاکی بود، گفت یادمه روز آخر علی اومد تعویض روغنی تا دیدمش بهش گفتم علی چهرت چقدر نورانی شده، (مرده قسم خورد که دروغ نمیگم) یهو علی در جوابم گفت داداش شهادت لیاقت میخواد که من ندارم وگرنه آرزومه شهید شم، که میگه من باهاش کلکل کردم، بعدش با اون لباس‌های همیشه تمیزومرتبش اومد با همه حتی شاگرد تعویض روغنی خداحافظی کرد و حلالیت طلبید که راننده تاکسی میگه زد رو شونش گفتم علی چیکاره تورو که داری اینطوری خداحافظی می‌کنی مثل اینکه قراره دیگه نیایی، یهو گفت داداش خدارو چه دیدی شاید این بار شهید شدم و در آخر مرده بهمون گفت: علی مال شما نبوده اون مال خدا بوده، خودش داد و خودشم گرفت.

بعد از دوماه از شهادت علی جان نامه ای برامون از ستاد نیروی انتظامی آوردند، که در اون نامه علی جان با دست خط خودش بیمه عمرش بدون اطلاع پدر و مادرم به نام این دو زده و نوشته 50% پدرم_50% مادرم. همیشه همه چیز برای پدرو مادرم می‌خواست حتی ماشینی که خرید رو به نام مادرم زد.

علی همیشه کنارم بود، همیشه به هم می‌گفت غصه نخور من باهاتم، بیشتر از همه با من شوخی می‌کرد وسربه سرم میذاشت، مامانم که می‌گفت اذیتش نکن، در جواب مادرم می‌گفت مامان آبجی غصه داره و سربه سرش می‌زارم باهاش شوخی می‌کنم تا به خنده و فراموش کنه غصه هاش.

همیشه صبح زود به همه خواهر برادراش زنگ می‌زد، خصوصاً خواهراش می‌پرسید رسیدین سرکار، سالم هستین و حتی موقع برگشت. در طول روز چندبارزنگ می‌زد، چه صوتی چه تصویری جویای حالمون بود.

علی جان زمانی که رفت پنجشنبه بود، و زمان خداحافظی به خواهرام میگه برید برام خواستگاری ولی باید شنبه شب برید غیر شنبه شد نرید. حتی موقعی که سوار ماشین میشه به مادر هم همین میگه و میگه اگه شنبه نشد، روز دیگه ای نرید صبر کنید تا من بیام که زمان تولد وعقدکنانم باهم بگیرم. علی جان همون شنبه شب به شهادت میرسه. شب شهادت علی جان با آخرین نفری که صحبت کرده بابا و مامانم بوده، به مامانم میگه مامان قرآنم خوندم، سوره یاسینم خوندم ودعای مخصوص رو هم خوندم.

علی جزیک از قرآن حفظ بود و چندین لوح تقدیر داره. ورزش می‌کرد و باشگاه می‌رفت ودر مسابقات پرس سینه رتبه آورد و بعد دنبالش نرفت به خاطر نظام، چون عاشق نظام بود. همیشه به بابام می‌گفت من باعث افتخار و سربلندیت میشم.

خواندن 139 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family