زندگی نامه شهید غلامحسين ديده‌بان

دوشنبه, 21 فروردين 1402 12:30 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهید غلامحسين ديده‌بان بعد از بازنشستگی از ارتش بیشتر سعی و تلاشش این بود که مردم، به خصوص جوانان را نسبت به جنایت‌‏ها‏ی رژیم طاغوت آگاه کند.

به گزارش خط هشت، شهید غلامحسین دیده‌‎بان چنان شیفته خدمت بود با اینکه بیماری قند و ناراحتی قلبی داشت و دکترها گفته بودند که نباید دست بکاری بزند و حاج آقا مروج (امام جمعه وقت اردبیل) نیز بارها ایشان را از کار کردن منع می کرد، ولی او نمی توانست قبول کند که دیگران کار کنند و او نگاه کند! وقت بخصوصی برای کار نمی شناخت. از اول صبح تا اذان مغرب و حتی بعد از اذان مغرب تا نصفه‌های شب و گاهگاهی تا دوساعت گذشته از نصفه‌های شب، کارش ادامه داشت.
غلامحسین در سال ۱۳۰۹ در شهرستان اردبیل متولد شد، چهارمین فرزند خانواده بود و در یک خانواده شش نفری بزرگ شد و پرورش یافت. پدرش بی سواد به شغل باغبانی اشتغال داشت و مادرش نیز خانه‌دار بود.  

 شهید غلامحسین دیده بان از همان ابتدا علاقه داشتند که در کنار پدرش به باغ رفته و به پدرش کمک کند. وی خیلی کم با بچه‌های هم سن و سال خود بازی می‌کرد ولی خیلی خوش اخلاق و خوش‌رو بود. و با بچه‌های محله مهربانی می‌کرد و با همه آنها دوست بود.

با بزرگ شدن غلامحسین، خواهرها و برادر وی نیز دیگر بزرگ شده بودند و در کارهای خانواده کمک می‌کردند به همین خاطر وضع خانواده وی کم کم رو به بهبودی گذاشت و از نظر اقتصادی رفته رفته خوب شد ولی بعد از فوت پدرش در سال ۱۳۱۴ که در آن زمان غلامحسین بچه‌ای بیش نبود باز هم وضع خانواده بد و بدتر شد.

خانواده شهید غلامحسین دیده‌بان از همان ابتدا در اردبیل و در محله خیابان کاشانی نرسیده به یاقوت ساکن بودند و تا آخر هم در آنجا ماندگار شدند.

وی از همان کودکی دارای اخلاقی نرم و خوش و مهربان بود و به همه دوستان و همکلاسی‌های خود احترام می‌گذاشت و اکثر مواقع در خدمت خانواده خود بود چون کمک به خانواده را مهمتر از تفریحات خود می دانست.

با گذشت دوران طفولیت شهید پابه عرصه نوجوانی گذاشت. دوران نوجوانی را نیز با همان وضع اقتصادی آغاز کرد
با ورود به سن جوانی شهید غلامحسین به استخدام ارتش درآمد .

پس از استخدام در ارتش و دست و پا کردن شغلي براي خود رفته، رفته به فکر اين افتاد که تشکيل خانواده بدهد و ازدواج کند. بنابراين براساس آشنايي که خانواده شهيد از خانواده همسر داشتند و به علت حجاب و متانت و ايماني که همسرش در آن دوران داشت شهيد غلامحسين وي را به همسري خود انتخاب کرده مراسم عقد و ازدواج ايشان، به طور ساده و بدون خرج و مخارج اضافي در اردبيل برگزار گرديد. آنها پس از ازدواج در خانه پدرش زندگي را آغاز کردند و چون در آن زمان در استخدام ارتش شاهنشاهي بود بنابراين مجبور به رفتن به شهرهاي مختلف بود.

ايشان همسر و فرزند خود را دوست داشت و آنها مهربان و صميمي بود ولي در عين حال فردي قاطع و حساس بود و اصلا دوست نداشت يکي از اعضاي خانواده مرتکب اشتباه شود و يا از راه خود گمراه شود.رفتار و اخلاق و خصوصيات شهيد غلامحسين از همان دوران نوجواني و جواني و پس از ازدواج خيلي منطقي و عاقلانه بود و بعد از ازدواج اصلا تحول خاصي در رفتار ايشان احساس نشد فقط بر احساس مسئوليت ايشان نسبت به همسر و خانواده اش افزونتر شد.

مخارج خانواده خود را از طريق حقوقي که از ارتش دريافت مي کرد، تامين مي نمود.

از زبان همسر شهيد:

ايشان فردي مهربان و رئوف و ايثارگر بود، بعد از ازدواجمان که در مهاباد بوديم، مادر شهيد نيز نزد ما زندگي مي کرد. يک روز غلامحسين يک پيرزني را که در به در و آواره بود و خانه و زندگي نداشت در راه ديده بود و او را با خود به خانه آورده بود، به من گفت اين پيرزن در خانه ما مي خواهد بماند و با ما زندگي کند. آن خانم خيلي پير شده بود و شب ها موقع خواب خيلي اذيت مي کشيد، غلامحسين هر دو هفته يکبار آن پيرزن را به حمام مي برد و مثل مادر خودش به او خدمت مي کرد. بعد از مدتي که از مهاباد به اروميه منتقل شد مي خواستيم که از مهاباد برويم که پيرزن وسط اتاق دراز کشيد و گفت بگذاريد من بميرم، و سپس مرا دفن کنيد و بعد برويد که من نمي توانم تنهايي در اين شهر زندگي کنم. شهيد طاقت نياورد و ما او را همراه خودمان به اروميه برديم بعد از مدتي به علت کهولت سن وي فوت کرد و ما برايش مراسم گرفتيم و وي را با عزت و احترام به خاک سپرديمش.

شهيد غلامحسين تا وقتي که به محيط جبهه آشنايي نداشت خيلي تمايل به حضور در جبهه نداشت، ولي پس از موقعي که از طريق ستاد پشتيباني جبهه و جنگ، به جبهه رفت و محيط جبهه و خط مقدم را ديد پس از آن شيفته جبهه و رزمندگان شد و هميشه نسبت به رزمندگان و جبهه بيقراري کرد.ايشان مسئول ستاد پشتيباني جنگ بود که از آن طريق و به بهانه سرکشي به رزمندگان خط مقدم هر چند وقت يکبار به جبهه مي رفت و دين خود را نسبت به وطن ادا مي کرد.

در زمان جنگ نيز وي مسئول ستاد پشتيباني جبهه و جنگ بود و مسئوليت تامين نيازهاي رزمندگان را داشت که البته به صورت بسيجي و از طريق سپاه در اين کار فعاليت مي کرد.

هميشه توصيه مي کردند که از دين پاک و دين ناب محمدي گمراه نشويم و از اهداف و آرمانهاي انقلاب و حضرت امام پيروي و همواره مواظب آن باشيم.

شهادت وي نه تنها به خانواده بلکه به همه دوستان و خويشاوندان و همرزمان وي اندوه سنگيني وارد آورد ولي چون شهادت آرزوي قلبي ايشان بود اين امر هم تسکين مي داد چون مي دانستيم که ايشان به آرزوي خود رسيده است.

هم همرزمان صداقت، درستکاري و مهرباني شهيد غلامحسين را تحسين مي کردند، و مي گفتند وي فردي واقعاً درستکار، صادق، و با ايمان و متواضع است.

از زبان محمدحسين ديده بان فرزند شهيد غلامحسين ديده بان

در زمان جنگ که پدرم در ستاد پشتيباني جبهه و جنگ فعاليت داشت در آن زمان پدر براي تامين نان جبهه کيسه هاي آرد را به خانه ها مي دادند تا نان بپزند. وقتي نان ها را از خانواده هاي زحمتکش مي گرفتند پدر همه ما (فرزندانش) را به مسجد مي برد و ما را بسيج مي کرد تا تمامي لواش ها را پهن کنيم تا خشک شوند و دوباره جمع کنيم و بسته بندي کنيم  با اين کار مانع از خراب شدن نانها (کپک زدن) مي شدند. پدر علاوه بر آن در تمام کارهايي که نياز به کمک بود از ما استفاده مي کرد.

در مورد ازدواج و تشکيل خانواده دادن شهيد غلامحسين بايد بگوييم که وي با خواهرمحترم سيد حاتمي ازدواج کرد.

وي خانه دار بود و تا ششم ابتدايي قديم درس خوانده بود در آن زمان که مي خواست ازدواج کند غلامحسين 24 ساله و همسرش 14 ساله بود. آشنايي که برادر شهيد با پدر محترم داشت باعث آشنايي دو خانواده و در واقع دو جوان گرديده بود آنها بعد از مقدمات مرسوم همديگر را ديدند و پسنديدند. در آن زمان غلامحسين تازه به استخدام ارتش شاهنشاهي در آمده بود که با حقوق وي مخارج خانواده تامين مي شد.

آنها قبل از ازدواج زياد با اخلاق و خصوصيات همديگر آشنايي نداشتند ولي بعد از ازدواج متوجه شدند که واقعا همسفر خوبي مي توانند براي همديگر شوند.

در اوايل زندگي چندان وضعيت مالي خوبي نداشتند ولي با حقوق کمي که مي گرفت خرج خانواده و مادر خود را تامين مي کرد. همسرش مي گويد وي فردي درستکار- خانواده دوست- با ايمان - قاطع و در عين حال مهربان بود. وي مي گويد ما بمدت 33 بطور مشترک با هم زندگي کرديم.

بعد از ازدواج اوقات فراغت خود را بيشتر به مطالعه کتاب و خواندن قرآن مي پرداخت راز و نياز و عبادت مي کرد وفرايض ديني هميشه در اولويت کارش بود.

 خدمت به ساير همنوعان و اطرافيان از ديگر کارهاي وي بود. و بعد از شروع جنگ نيز کل وقتش را در ستاد پشتيباني و جبهه مي گذراند تا اينکه به آرزوي قلبي خود يعني لقاءالله رسيد.

البته در خانه گل و قناري نگه مي داشت که بعضي اوقات به آنها رسيدگي مي کرد و به تعليم و تربيت بچه ها مشغول مي شد که قاطعيت و سخت گيري ايشان باعث شد که الحمدالله همه بچه ها تحصيلات خود را ادامه دهند و به مقامي برسند.

به افراد با ايمان و درستکار علاقه داشت همچنين مادر و خواهر و همسرش را خيلي دوست داشت. از کساني که گمراه بودند و از زنان بي حجاب و ضد انقلابيون بدشان مي آمد و هميشه امر به معروف و نهي از منکر مي نمود.در برابر ملايمات و ناملايمات زندگي هميشه به خدا توکل مي کرد و در مقابل مشکلات با تمام نيرو ايستادگي مي کرد.

پدر شهيد غلامحسين در دوره بچگي وي فوت کرده بود ولي مادر و خواهر خود را خيلي دوست داشت و به اطرافيان نيز احترام مي گذاشت.

همه اطرافيان ايشان را فردي درستکار و داوري با صلاحيت مي دانستند به همين دليل اکثراً در حل اختلافات خودشان از در شهيد غلامحسين به عنوان داور استفاده مي کردند.

آرزو داشتند که فرزندان صالح تربيت نموده و در خدمت جامعه قرار دهد. بزرگترين آرزويش شهادت بود که به آرزوي خود رسيد.

با فرزندان خود قاطع و سخت گير بود ولي در عين حال خيلي مهربان و صميمي بود.

از فعاليتهاي وي مي توان فعاليت در مساجد - مراسمات مذهبي - فعاليت شديد در جريانات انقلاب و فعاليت در جبهه را مي توان نام برد. با ديدن محيط و ناعدالتي هاي دشمن روز به روز شوق نبرد و حضور در جبهه در وجود ايشان تقويت مي گرديد و با هر بار به جبهه رفتن و آمدن دلي از ماديات و دنيا مي کند.

و به شهادت و لقاءاله مشتاق تر مي شد. وي پيش از شهادت توصيه مي کرد که به راه راست برويد و از جبهه و جنگ و وطن پشتيباني کنيد. به هر قيمتي که مي شد از درستکاري و مذهبي بودن خود دست نمي کشيد. غلامحسين خيلي مهمان نواز بود و خيلي دوست داشت که خانه را با مهمان ببيند. در ايام محرم و ساير ايام که به مسجد مي رفت ما را با خود با مسجد مي برد و اکثر اوقات نيز از مسجد افرادي را که غريبه بودند به منزل مي آورد و برايشان خدمت مي کرد. به تربيت بچه ها اهميت زيادي مي داد به همين دليل در آخرين مرخصي که آمده بود به من گفت که من فرصت پيدا نکردم به بچه ها رسيدگي کنم شايد بعد از شهادتم خودت به بچه ها رسيدگي کن.

خاطرات شهيد غلامحسين ديده بان از زبان محمد حسين ديده بان فرزند و همرزم شهيد.

در زمان شهادت پدرم من 22 ساله بودم در آخرين باري که با خانواده ديداري کرد رفتارش خيلي عجيب بود وصيت و توصيه هاي فراواني مي کرد. به عقيده وي جنگي که ايران دچار آن شده بود جنگ استکباري است و دشمن آن را بر اين ملت تحميل کرده و وظيفه هر مسلمان دفاع از اسلامي است.با همه فرزندان مهربان و صميمي بود و نسبت به امورات بچه ها حساس بود به همنشين هاي فرزندان خود حساسيت نشان مي داد و در صورت گمراهي فرزندان آنها را آگاه مي کرد.

هميشه به والدين و بزرگان احترام مي گذاشت با همه صميمي بود و مشکلات آنها را حل مي کرد.

موقعي که مي خواست به جبهه برود به حفظ حجاب- تربيت اولاد سالم و پشتيباني از دين اسلام توصيه مي کرد. تا جايي که امکان داشت به مادرمان احترام مي گذاشت و او را تکرام مي کرد و به مشکلات وي رسيدگي مي کرد. به امور درسي فرزندانش خيلي حساس بود هميشه تاکيد به درس خواندن بچه هايش داشت اگر نمرات پايين مي گرفتيم با قاطعيت و سخت گيري برخورد مي کرد. به دوستاني که انتخاب مي کرديم حساسيت نشان مي داد و تاکيد مي کرد که در انتخاب دوست خيلي توجه داشته باشيد.

در مورد بعضي امورات خانواده با ما و مادرم مشورت مي کرد و از ما نظر خواهي مي نمود.

وقتي که يکي از فرزندان دچار اشتباه مي شد هيچگونه حقي به وي در مورد اشتباهش نمي داد و در صورت ارتکاب اشتباه با قاطعيت برخورد

مي کرد. دروغگويي، عدم انجام تکاليف ديني و بي احترامي به بزرگان از نظر ايشان خيلي ناشايست و نادرست بود. هنگام روبرو شدن با مشکلات به خدا توکل مي کرد و در برابر مشکلات و ناملايمات مقاومت و پايداري مي کرد.از افراد با ايمان و با تقوا خوشش مي آمد و کساني را که عکس چنين خصوصي را داشت اول امر به معروف مي کرد و در صورت ادامه گمراهي از آنان دوري مي کرد. بدون خواندن نماز هيچ کس را سر سفره غذا راه نمي داد به همين جهت هميشه قبل از جمع شدن سفر غذا بايد نماز خود را ادا مي کرد. از ديگر خصوصيات بارز وي تقوي و درستکاري بود.قبل از انقلاب: زمانيکه در ارتش مشغول کار بود دوستان و همکارانش را در جريان خيانت رژيم قرار ميداد يکبار اطلاعات ارتش ايشان را به اتمام توهين به شخص اول مملکت (شاه) دستگير و بازداشت کردند بعد از اينکه بازنشسته گرديد فرصت را غنيمت شمرد و جهت خدمت به محرومان تصميم گرفت در کانون انقلاب مسجد مير صالح مرحوم فعالانه شرکت مي کرد و در اکثر راهپيماييها عليه رژيم ستم شاهي حضور فعال داشت در تکثير و توزيع بيانيه هاي امام خيلي فعال بود در هنگام ورود امام به ايران براي استقبال از آن بزرگوار به تهران رفت.

بعد از پيروزي انقلاب مدتي در بسيج خدمت کرد و سپس در شوراي اصناف مشغول به کار شد. بعد به دفتر امام جمعه آمد، بعد از سپري شدن مدتي و پس از شروع جنگ تحميلي مسئوليت ستاد پشتيباني جبهه و جنگ از طرف امام جمعه به ايشان واگذار گرديد.

شهيد غلامحسين چنان شيفته خدمت بود با اينکه بیماری قند و ناراحتي قلبي داشت و دکترها گفته بودند که نبايد دست بکاري بزند و حاج آقا مروج (امام جمعه وقت اردبیل) نيز بارها ايشان را از کار کردن منع مي کرد، ولي او نمي توانست قبول کند که ديگران کار کنند و او نگاه کند! وقت بخصوصي براي کار نمي شناخت. از اول صبح تا اذان مغرب و حتي بعد از اذان مغرب تا نصفه هاي شب و گاهگاهي تا دوساعت گذشته از نصفه هاي شب، کارش ادامه داشت.

وقتي که خبردار مي شد که ممکن است در جبهه حمله اي صورت گيرد از حاج آقا مروج با اصرار فراوان اجازه مي گرفت و راهي جبهه مي شد. دوستان رزمنده اش نقل مي کردند که در جبهه حالش بسيار خوبتر از پشت جبهه است. وقتي که تصميم به رفتن جبهه مي کرد دوستان اصرا مي کردند که کار شما در ستاد خيلي بيشتر از جبهه است و کار شما را در جبهه رزمندگان انجام مي دهند. ولي اينجا کار شما مشکل است و هر کي نميتواند آن را انجام دهد. شهيد هيچوقت زير بار اين حرفها نمي رفت و مي گفت اگر من بروم ديگري مي آيد و اداره مي کند. شهيد نقل مي کرد که حاج آقا مروج خيلي اصرار داشت که اينجا کارکنم و از رفتنم به جبهه جلوگيري مي کرد. گفتم حاج آقا شما تضمين مي کنيد که من تا آخر عمر اينجا کار کنم و موقع از دنيا رفتن شهيد بروم؟ من حرف شما را قبول مي کنم. حاج آقا ميگفت من نمي توانم اين کار را بکنم.

آقاي حاج سيد ابراهيم سيدحاتمي نقل مي کرد: آخرين بار که شهيد بزرگوار عازم جبهه بود براي اجازه گرفتن از حاج آقا مروج آمده بود حاج آقا مروج اجازه نمي داد. شهيد در حالي که عصباني شده بود و گريه مي‌کرد، مي گفت ساير ادارات در سال يکماه مرخصي دارند شما به ما يکماه مرخصي نيز نمي دهيد.

حاج آقا بالاخره قبول کردند و ايشان با روي خندان خدا را شکر کرده است.

در ضمن حاج آقا قاضي نقل مي کرد که آقاي مروج مي گفتند من در طول خدمتشان هر چه سعي کردم با عناين مختلف به ايشان وجهي و مبلغي بدهم ايشان به هيچ وجه قبول نکردند.

شهيد حاج ديده بان به غير از موارد ذکر شده بالا نماينده امام جمعه در کميته خودرو و انجمن حمايت از زندانيان (رئيس هيئت مديره) بود.

ايشان با دوستان و همکاران خود به نامهاي سيدعباس سيدحاتمي و غلامرضا رمضاني هرچند وقت يکبار براي بررسي وضعيت رزمندگان و برادران ارتشي در جبهه اعزام مي شدند به جبهه هاي جنوب و غرب سرکشي مي کردند.

در جبهه من و شهيد غلامحسين (پدرم) و دايي ام در خط مقدم اول و دوم و سوم بين رزمندگان خوراکي هايي از قبيل پسته و بادام و کنسرو را که کمکهاي مردمي بود پخش مي کرديم.

هر روز دو نفرمان براي پخش خوراکي و وسايل مي رفت و يک نفر در ستاد مي ماند در روز شهادت ايشان قرار بود، من و دايي ام غذاها و خوراکي هايي را پخش کنيم صبح آن روز که از خواب بيدار شدم ديدم پدرم صبح زود از خواب بيدار شده و غسل کرده و لباس مرتب پوشيده. علت از ايشان جويا شدم جواب دادند امروز من مي خواهم به جاي تو به پخش غذا بروم. من در آن زمان کم سن و سال بودم و از وضعيت خطرناک جاده ها و بمب باران هاي دشمن مي ترسيدم بعد از حرف پدر نفس عميق کشيدم و آرامش يافتم. پدر و دايي ام غذاها را آماده کردندو براي پخش غذا با ماشين به راه افتادند.بعد از مدتي دايي ام در حالي که از ناحيه پا ترکش خورده بود به تنهايي به قرار گاه بازگشت از ايشان پرسيدم پدرم کجاست؟ جواب داد: پدرت زخمي شده بود که به بيمارستان صحرايي انتقال داده شد.

من روز به بيمارستانهاي صحرايي رفتم ولي خبري از پدرم پيدا نکردم. پيش دايي برگشتم و از دايي پرسيدم کجا برده اند چرا نمي توانم پيدايش کنم. به دايي جواب داد نمي دانم شايد به جاي ديگري انتقال داده اند.

 با همديگر به طرف اهواز به راه افتاده به اهواز که رسيديم، دايي يواش، يواش خبر شهادت پدر را به من داد و گفت که پدرت در اصابت ترکش خمپاره از ناحيه صورت و دست و اعضاي بدن زخمي شده و به شهادت رسيد. من خيلي ناراحت شدم و گريه کردم دايي من را آرام کرد به تهران رفتيم و پس از تحويل گرفتن پيکر پاک پدرم به اردبيل آمديم. بعداً به محل شهادت پدرم رفتم گويا در حياط ديده باني درحال پخش غذا بوده اند که دشمن بمباران را شروع کرده بود.

بالاخره در تاريخ 22/1/1366 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت خمپاره به مقام والاي شهادت نائل آمد. با شهادت ايشان ستاره اي نوراني در آسمان خاموش گرديد و شهيد غلامحسين ديده بان به آرزوي خود که شهادت بود رسيد و به لقاءاله پيوست. مزار وي در گلزار شهداي غريبان مي باشد.

 

متن وصیت نامه شهید دیده بان:

سلام بر رهبر شیعیان و مستضعفین جهان امام امت و بت‌شکن زمانه
آقایان نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، فرمانده کل قوا، نخست وزیر، روحانی‌ها «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا» باهم تفاهم نمایید. 2 هزار و 500 سال خودفروختگان و بی دین‏ها‏ برای ما حکومت کردند. مردم از مال و جان گذشته، هفتاد هزار شهید و صدها هزار نفر مجروح و معلول دادند تا این انقلاب به ثمر برسد. حرف‌های ضد و نقیض را به رادیو و تلویزیون نکشید دنیا به انقلاب ما چشم دوخته است.
حضرت علی(ع) می‏فرماید: بنی آدم را چه به فخر و تکبر، زیرا که اول او نطفه‏ای بی‌ارزش و آخرش (بعد از مرگ) مرداری بد بواست نه می‏تواند خود را روزی دهد و نه می‏تواند مرگ خویش را دفع نماید. عرضم را از دولت‌مردان خاتمه می‏دهم. خانواده گرامی برادر بزرگوارم خواهران عزیزم و تمام خویش و اقوام و دوستان گرامی امروز از اردوگاه به مدرسه داودپور اهواز مراجعت کرده و آماده حرکت به جبهه هستیم وقت ضیق است و شاید آخرین نوشته من باشد.

 

 

منبع:سبلان ما

خواندن 132 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/76a3aad68c216dd1787d4ab16b31d77a.jpg
کتاب «پسران آقا سید» مروری بر زندگی حجت الاسلام ...
cache/resized/6403f7a99392cc7cbd6bf9fa15b7ccbe.jpg
کتاب «پوتین‌های خاکی» در موضوع تاریخ شفاهی و ...
cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family